167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • چو اصل خويش يابي در جهان باز
    بيابي وصل خود اندر مکان باز
  • تو اصلي ليک از ذات حقيقي
    در اينصورت تو ذرات حقيقي
  • در اينجا چون شناساي خود آئي
    بنور عشق بي نيک و بد آيي
  • چو نيک و بد کني در پيش جانت
    بگو با خود نکو راز نهانت
  • ترا بايد نمودن راز اينجا
    که کردي در يقين سرباز ايجا
  • اگر در عشق کردي جان فشاني
    تو با جانان ابد باقي بماني
  • تو باشي او حقيقت در حقيقت
    نمود ذات او اندر شريعت
  • حقيقت آب سوي آب گردد
    عيان در سوي او غرقاب گردد
  • دگر جان خاک يابي اصل در خاک
    شود محو و بيابي بيشکي پاک
  • چه خواهي کرد صورت چون فنايست
    در آخر مرو را عين بقايست
  • تو خواهي شد فنا در آخر کار
    براندازي مر اين صورت بيکبار
  • مرا خود با وصال يار کار است
    که دلدارم کنون در عين دار است
  • بقدر خود خور اينجا لقمه را باز
    چو ما در آخر اينجا باز سرباز
  • هر آنکو همچو تو آيد در اين سر
    ز سر بيرون شود بر سر نهد سر
  • چو جان ذاتست در عشق تو منصور
    از آن خواهيم گفتن راز منصور
  • نظر در جاي من اينجا تراهست
    از آنم از وصالت اينچنين مست
  • توئي ايجان و دل اينجا درونم
    حقيقت کرده در خود رهنمونم
  • چو در فقرت نمائي لطف با من
    کني اسرار با من جمله روشن
  • منت منصور اي داناي بيچون
    که خواهم گشت اندر خاک و در خون
  • تو در جاني و هم شاه مني تو
    درون خورشيدي و کل روشني تو
  • تو آگاهي نيم من همچو عشاق
    تواني ميدهم در جمله آفاق
  • بگو عطار ايندم جملگي فاش
    چو ديدي در درون خويش نقاش
  • بوصل اکنون چو جانت ميفشاني
    بگو اسرار ما کل در معاني
  • چو در يکي خود هستيم وصلت
    هم از يکي نمودستيم اصلت
  • زهي اسرار تو در جان عطار
    گرفته جان و دل پنهان عطار