167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • يکي اند اين زمان در جملگي گم
    همه چون قطره ايشانند قلزم
  • نگفتي عشق چبود عشق اينست
    که ميداند که در ما پيش بين است
  • بجز من منگر اينجا در وجودت
    که تا کون و مکان آرد سجودت
  • پس پرده مرا نور جلالست
    زبانها جمله در ما گنگ و لال است
  • زبان عقل اگرچه گفت او برد
    در اسرار ما راهست او برد
  • وليکن آخر کار اندر اينجا
    فرو مانده نهاده سر در اينجا
  • يقين چون گنج يابي در خرابه
    چه خواهي کرد آنجاگه قرابه
  • تو همچون کيميائي در دل و جان
    بزن بر صورت و سکه بگردان
  • که من بودم درون جان منصور
    اناالحق خود زده در عشق منصور
  • نمودار است اينجا صورت خاک
    وليکن من توام در هستي پاک
  • که باشد خرمني در صورت من
    نمودار است اعيان صورت من
  • چو ما در عشق خود پيدا نمائيم
    حقيقت اينهمه زيبا نمائيم
  • حقيقت صورت عشقم چنين بود
    يقين منصور در ما پيش بين بود
  • اناالحق ميزنم از سر مستي
    نه همچون ديگران در بت پرستي
  • بت ما صورتست و در فنايست
    دل ما جان شد و اندر بقايست
  • بت ما صورتست و گفت و گويست
    يکي بود و يکي در جستجوي است
  • يکي شد در وصال جان و دل گم
    ميان قطره اندر بحر قلزم
  • درينمعني عجب افتاد آن پير
    نمي گنجد در اين اسرار تدبير
  • توئي منصور و با تو جمله باز است
    در معني بر عطار باز است
  • اگر داني در اينجا راز خود باز
    تو باشي و توئي هم عز و عزاز
  • در اشترنامه گفتم سر منصور
    بنوعي ديگر است اين گفته مشهور
  • وليکن ايندگر اسرار حال است
    کسي داند که در عين وصال است
  • چو نقش اندر نمود صورت افتاد
    وليکن پرده در اينجا افتاد
  • چو آنجا نيز اينجا در يکي شد
    يکي باشد ترا کلي يکي شد
  • يکي بد اولت در بي نشاني
    کنون چون با نشاني را بداني