167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • که عشقت چيست اصل عشق گويم
    در اين احوال و صف عشق گويم
  • شدي اينجايگه در قربت خود
    مرا گر هم دهي ني قوت خود
  • ببخشا راز تا جاني است ايجان
    کنم در راه تو امروز قربان
  • تو در جاني و راز جمله داني
    ولي ميگويم اينجا تا بداني
  • چو ميدانم که ميداني تو رازم
    ز شيب انداز در سوي فرازم
  • بسي گفتم ولي سودي ندارد
    که در دم هيچ بهبودي ندارد
  • چو توفيق تو ميخواهم در اينجا
    که گرداني مرا ايندم مصفا
  • در آخر باز گويم شرح اينراز
    که چون خواهم شدن تا حضرتش باز
  • چگونه باز گشتم سوي ذاتت
    بود در آخر کار از صفاتت
  • درين انديشه ام ايجان جمله
    منم در عشق تو حيران جمله
  • همي ورزند کل عشق مجازي
    از ايشان ميدهد در عشق بازي
  • ترا در عشق من اينجا حقيقت
    بداني صاحب شرع و طريقت
  • فدايم من در اينجا گاه بنگر
    همه ما را غلام و شاه بنگر
  • ندانم من که در کون و مکانم
    حقيقت جسمم و هم نور جانم
  • خدايم من که هستم در نمودار
    ز شوق اين يقينم بر سر دار
  • خدايم من درون جان و در دل
    کنم هر کس که خواهم نيز واصل
  • درون جمله ام در بي نيازي
    کنم با جمله اينجا عشق بازي
  • ز ديد من همه در شور و افغان
    منم دانا يقين اندر دل و جان
  • به هر کسوت که اينجا رخ نمودم
    همه در عشق خود پاسخ نمودم
  • منم رخ سوي من آورده اينجا
    بمانده در درون پرده اينجا
  • دم آخر رسانم جمله در خاک
    بخون گردانم اينجا جملگي پاک
  • حقيقت وصل صورت آخرين است
    ولي جان در صفاتم پيش بين است
  • وصالش در فراق آمد پديدار
    چو گردد او ز صورت ناپديدار
  • چو خواهي گشت سوي حضرتم باز
    نظر ميکن تو در انجام و آغاز
  • ترا پيداست ذات ما بدينحرف
    ولي روغن کجا گنجد در اين ظرف