167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان وحشي بافقي

  • کعبه گل در مزن بر در دل حلقه کوب
    زين نگشايد دري مقصد اقصا طلب
  • عرض تمنا مکن از در دونان دهر
    آب رخ هر دو کون از در مولا طلب
  • مهرش همه ساله در رکابست
    ماهش همه روزه در عنان است
  • در ساحت امن او جهاني
    از کاهش عمر در امان است
  • دارم از شش جهت آوازه حرمان در گوش
    همچنان در ره اميد دو چشمم چار است
  • در نظر حزم ترا آمده چون آتش طور
    نور آن آتش موهوم که در احجار است
  • در ازل جز به دعاي تو صفيري نکشيد
    وين نوا تا ابدش تعبيه در منقار است
  • ماهي که در معامله مهرش آفتاب
    در ذروه کمال خود از ذره کمتر است
  • کي در مداد سر نهدش وصف ذات غير
    کلکي که در زلال مديحت شناور است
  • خون سرگشته اي که در نگري
    همه در گردن سنان باشد
  • تيره ابريست کلک من که مدام
    در ثناي تو در فشان باشد
  • ليک در حد ذات چون نگري
    فرق بسيار در ميان باشد
  • بيت معمور من که در بامش
    کلک در پاش ناودان باشد
  • ز عدلت در زواياي زمانه
    عقاب و صعوه در يک آشيان باد
  • نيايد جوهري را در نظر گنجينه قارون
    يکي زان گوهر پر قيمتش گر در دکان باشد
  • گر مرتب گردد اين اسباب در کم فرصتي
    بشنوي کز من چها در دهر يابد انتشار
  • در پناه پاس او روشن بماند سالها
    در ميان آب همچون ديده ماهي شرار
  • ايمني در ملک تا حديست کز انصاف او
    آشيان گيرند مرغان در ميان رهگذار
  • گر ز راي روشن او پرتو افتد در جهان
    حامله خورشيد زايد در سواد زنگبار
  • باد گويي اسب شترنج است مانده در عري
    در بساط بازي آن عرصه گردد راهوار
  • صحت شاه و خلعت شاهي
    آن در آمد ز بام و اين از در
  • در قرانهاش سد خطر ور غم
    در نظرهاش سد ضرر مضمر
  • رو نهفته ز چشم نا محرم
    در روم بزم شاه را از در
  • گر مهر در تو کج نگردد بشکند سپهر
    در ديده آن خطوط شعاي چو نشترش
  • مقيم کشتي نوح است در دم توفان
    کسي که ساخته چون مرغ خانه در خاشاک
  • ترا هواي دري در سر است و سرگرمي
    که در سرش رودت سر چو مثقب حکاک
  • در حديث مدعي رنگيني شعرم کجاست
    کيست کاين رنگش بود در گلشن اشعار گل
  • شد بهار و چشم بيمار غمم در خون نشست
    در بهاران بوته گل بردمد ناچار گل
  • تا بهار آمد در عشرت بر ويم بسته شد
    کو ببازد بر در خوشحاليم مسمار گل
  • در بيان حال گفتن تا بکي بلبل شويم
    در دعا کوشيم گو دست دعا بردار گل
  • در مضيقي چو تنگناي قلم
    شده باريک در خزيده چو نال
  • عزمت آنجا که شده در مدد ناصيه صلب
    ريشه در آهن و فولاد فرو برده نهال
  • گر کند خصم تو در آينه آن روي کريه
    از رخش در پس آيينه گريزد تمثال
  • به تنگناي رحم از جدايي در تو
    نشسته در پس زانوي حسرتند اطفال
  • مکث زر پيش تو چون مکث جنب در مسجد
    هست در مذهب مفتي سخاي تو حرام
  • گشته در لاله ستان داغ دل لاله عيان
    همچو هندو که در آتشکده گيرد آرام
  • تاکند در کار بلبل چون رسد هنگام کار
    شاهد گل زهر پنهان کرده در زير نگين
  • در دهن تيغ و کفن در گردن از ديباي چرخ
    موکشان آرند زيرش از حصار چارمين
  • طبع معني آفرينت در فشاني مي کند
    آفرين وحشي به طبع در فشانت آفرين
  • ز خوف قهر تو اشرار در عذاب حجيم
    به ياد لطف تو احرار در نعيم جنان
  • رفته زهرا عصمتي در خلوت آل رسول
    کامده آل علي از فرقت او در فغان
  • که هر جا سحر ساز نکته پردازيست در عالم
    ز عرياني بود در جامه رندان چوپاني
  • چيزي که از بلاد عراق آمدش به دست
    آورد و در ديار جرون در زمان فروخت
  • در اظهار انعام حکام بافق
    سخن بر لب و گريه ام در گلوست
  • دراين انديشه خفتم ديدمت در خلوتي تنها
    قدح در دست و مي درسر، صراحي پيش زانويت
  • شوند جنبش و آرام جمع در يک جسم
    تصالح ار طلبي در ميانه اضداد
  • فتد در آينه گرعکس راي انور تو
    به هيچ وجه نگردد در آب رنگ پذير
  • آرد در خم ،برنج در انبان
    گوشت بر سيخ و روغن اندر مشک
  • در آن ساعت حکيمي در گذر بود
    مرا چون ديد زانسان گشت خندان
  • نفس ظاهر که در برون در است
    کي ز حال درونيش خبر است