167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • چو مرده زنده باشي در جهان تو
    حقيقت ياد گير اين رايگان تو
  • بمير و زنده شو در هر دو عالم
    که باشد بازگشتت سوي آندم
  • چو آنره کامدستي باز گردي
    در آندم نيز صاحب راز گردي
  • اگر با عشق ميري در بر دوست
    برون آري از اينجا مغز با پوست
  • چو علم آموختي دل کن بر خود
    در او يابي ب آخر راهبر خود
  • چه به از علم جوئي تا بخواني
    که در علمست کل راز نهاني
  • چه به از علم خاصه علم تفسير
    که در يکي کني اسرار تقرير
  • ز سر جان جان معني قرآن
    بدان آنگاه ميکن راه در جان
  • چو شد مکشوف بر تو راز او فاش
    بداني بشکي در عشق نقاش
  • چه به زين جوي اي ناديده اسرار
    ز صورت در گذر و از ريش و دستار
  • طلب کن آنچه گم کردي حقيقت
    ز قرآن باز بين آن در شريعت
  • چو در قرآن نظر کردند اينجا
    بخواندند و خبر کردند اينجا
  • ترا اسرار چون حبل الوريد است
    در اين آيينه جانانت بديده است
  • در اين آيينه او با تست بنگر
    درين منزل يقين راهست بنگر
  • نديدي آنچه کام جسم و جان بود
    که دلدارت در اينجاگه عيان بود
  • وگرنه هيچ پنهان نيست در تو
    يقين پيدا و کل يکيست درتو
  • از اين صورت ترا کي در گشايد
    ترا معشوق اينجا کي نمايد
  • بقا اندر فنا ديده است عطار
    اگرچه در فنا آيد يقين باز
  • فنا جوي آخرکار و بقا ياب
    در اين عين فنان ديد بقا ياب
  • چنين گفت آن بزرگ صاحب اسرار
    که صورت در فنا آمد پديدار
  • حقيقت بود خود ديدم فنا من
    فنا ديدم رسيدم در بقا من
  • سلوک تو در اينجاگه نمود است
    فنا شو زانکه اينت بود بود است
  • ترا تا آب اينجاگه روانست
    ترا ذوقي ز روحت در روانست
  • بکش اين آتش طبع و هوايت
    مجو از يار در اينجا بقايت
  • مريز اينجايگه آب رخ دوست
    اگرچه خاکي آمد مغز در پوست