167906 مورد در 0.13 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • بده جامي دگر در دست از صاف
    که الحق ما زديم از قاف تا قاف
  • بده جامي دگر کاندر فنائيم
    در آن جامت دگر مستي نمائيم
  • ترا بينم در اينجا يار دلخواه
    اگر خواهي تو از من جان و دل خواه
  • چگونه سر توحيدش نخوانم
    نظر داري تو در شرح و بيانم
  • چنين توحيد بايد گفت مشتاق
    که تا گردد حقيقت در عيان طاق
  • اگر ره برده در پرده راز
    نقاب از صورت و معني برانداز
  • چنان شادم که در دنياي غدار
    نمي آيم من از شادي پديدار
  • کنون وقت وصال و شادماني
    که جانان ديده ام در زندگاني
  • مرا از زندگاني حاصل اين است
    که در جان و دلم عين اليقين است
  • رسيدم در بر حق اليقين باز
    بديدم اولين و آخرين باز
  • کنون چون از رخ او وصل ديدم
    مر او را در ميانه اصل ديدم
  • وصال ما کنون در گفت اويست
    که بشک اوست کاندر گفتگويست
  • هر آنکو جست اينجا ديد رويش
    اگر باشد چو من در خاک کويش
  • که حق بنمود اول عشق ديدار
    در آخر گشت او هم ناپديدار
  • کلاه فقر هر کس را که دادند
    در معني بروي او گشادند
  • کنون وقت سراست کامد کلاهم
    که ميبايد شدن در نزد شاهم
  • چه باشد جان و سر تا در کف دوست
    کنم کين خود نباشد لايق دوست
  • ترا اکنون چو در وصل است اميد
    چو ذره بودي و گشتي تو خورشيد
  • حقيقت در حقيقت راه برده است
    ره خود را بنزد شاه برده است
  • حقيقت گشت اينجاگه زبونم
    من او دانم در اينجاگه که چونم
  • کنون در عين خلوت باش هشيار
    مکن مستي بدل ميباش هشيار
  • ابي صورت تو باشي در خدائي
    ازين گفتارها مي با خودآئي
  • بر آنکامت چو يارت هست در بر
    ازيندر گاه تو يکذره مگذر
  • همه منصور داري در جهان تو
    گذشته بيشک از کون و مکان تو
  • حقيقت دوستانرا خوان تو در پيش
    مکن دوري از ايشان و بينديش