نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
مخزن الاسرار نظامي
پرده شناسان به نوا
در
شگرف
پرده نشينان به وفا
در
شگرف
گوش
در
آن نامه تحيت رسان
ديده
در
آن سجده تحيات خوان
بي تو نشاطيش
در
اندام ني
در
ارمش يکنفس آرام ني
مست شده عقل به خوشخواب
در
کشتي تدبير به غرقاب
در
وانکه به دريا
در
سختي کشست
نعل
در
آتش که بيابان خوشست
در
ستم آباد زبانم نهاد
مهر ستم بر
در
خانم نهاد
تا همه سر بر خط فرمان نهند
دوستيش
در
دل و
در
جان نهند
پير يکي روز
در
اين کار و بار
کار فزائيش
در
افزود کار
چند نظامي
در
دنيي زني
خيز و
در
دين زن اگر ميزني
جغد که شومست به افسانه
در
بلبل گنجست به ويرانه
در
هر که
در
اين پرده نشانيش هست
در
خور تن قيمت جانيش هست
دل که نه
در
پرده وداعش مکن
هر چه نه
در
پرده سماعش مکن
در
کف اين ملک يساري نبود
در
ره اين خاک غباري نبود
خوش نبود ديده به خوناب
در
زنده و مرده به يکي خواب
در
در
نتوان بستن ازين کوي
در
بر نتوان کردن ازين بام سر
مي نتوان يافت به شب
در
چراغ؟
در
قفس روز توانديد زاغ؟
گفت يکي وحشت اين
در
دماغ
تيرگي آرد چو نفس
در
چراغ
گفت ز نقشي که
در
ايوان اوست
در
بسپيدي نه چو دندان اوست
هيچ نه
در
محمل و چندين جرس
هيچ نه
در
کاسه و چندين مگس
در
دلم آيد که ديانت دروست
در
کس اگر نيست امانت دروست
معرفتي
در
گل آدم نماند
اهل دلي
در
همه عالم نماند
اي ز خدا غافل و از خويشتن
در
غم جان مانده و
در
رنج تن
چون خم گردون به جهان
در
مپيچ
آنچه نه آن تو به آن
در
مپيچ
تا بجهان
در
نفسي ميزني
به که
در
عشق کسي ميزني
و آنچه گشائي ز
در
عز و ناز
بر تو همان
در
بگشايند باز
در
دهنش خنجر و
در
دست تيغ
سر به دو شمشير سپارم دريغ
ديوان وحشي بافقي
کس نزد هرگز
در
غمخانه اهل وفا
گر بدو گويند بر
در
، کيست گويد آشنا
در
دل همان محبت پيشينه باقي است
آن دوستي که بود
در
اين سينه باقي است
همه بر باده رشکيست که
در
جام منست
قهقه شيشه که
در
انجمن عشرت تست
وحشي نرود از
در
جانان به سد آزار
در
اصل چنين آمده ام ، خصلتم اينست
سهلست اگر گهي گذرد
در
ضمير تو
وحشي که جز تو هيچکسش
در
ضمير نيست
جز
در
دولتسراي وصل تو هر جا روم
در
حسابي هستم و قدري و مقداريم هست
گرچه هيچم ، نيستم همچون رقيبان
در
به
در
امتيازي از هوسناکان هر جاييم هست
کمند جذبه معشوق اگر
در
جان نياويزد
کسي پروانه را
در
آتش سوزنده چون آرد
هر کرا هست تحفه اي
در
دست
پيش جانان
در
آستين دارد
خوش آن نگاه که
در
آشنايي اول
شروع
در
سخن مدعا تواند کرد
بس شيوه هاي ناز که
در
پرده داشت حسن
اما تبسمي که شود پرده
در
نبود
در
راه سير کوکب اقبال تو سپهر
در
ديده ستاره بد نيشتر زند
متاعهاي وفا هست
در
دکانچه عشقم
که
در
سراسر بازار کاينات نباشد
مگو وحشي که بگشايد
در
اميد ما آخر
خدا بگشايداين
در
آخر اي نادان که بگشايد
منعش کنيد از سفر و
در
ميان منع
اغراق
در
صعوبت رنج سفر کنيد
غماز
در
کمين گهرهاي راز بود
قفلي زديم بر
در
گفت و شنود خويش
بي طاقتيم
در
ره او مي رود از حد
کو صبر که
در
گوشه طاقت بنشينم
آب
در
پيمانه گردانيده ام زين درد بيش
در
سبوي خود شراب خوشگواري کرده ام
هر چند خسک بود از او
در
ته پهلو
در
بستر از او محنت سنجاب کشيديم
نه گمان رستگي دارم نه اميد خلاص
سخت
در
تشويش و محکم
در
بلا افتاده ام
زندان بي
در
است کدورتسراي هجر
من چون
در
اين طلسم فتادم به حيرتم
شد صرف عمرم
در
وفا بيداد جانان همچنان
جان باختم
در
دوستي او دشمن جان همچنان
نوبهار آمد ولي بي دوستان
در
بوستان
آتشين ميليست
در
چشمم نهال ارغوان
سوار عرصه دولت که
در
جولان اقبالش
نباشد راه جز
در
چشم اختر پاي يکران را
صفحه قبل
1
...
353
354
355
356
357
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن