167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

مجموعه اشعار اقبال لاهوري

  • خفته در خاکش حکيم غزنوي
    از نواي او دل مردان قوي
  • من ز پيدا، او ز پنهان، در سرور
    هر دو را سرمايه از ذوق حضور
  • اندرون خويش جويد لا اله
    در ته شمشير گويد لا اله
  • فکر جان کن چون زنان بر تن متن
    همچو مردان گوي در ميدان فکن
  • زنده ئي تا سوز او در جان تست
    اين نگه دارنده ي ايمان تست
  • يک زمان خود را به دريا در فکن
    تا روان رفته باز آيد به تن
  • چشم او بر زشت و خوب کائنات
    در نگاه او غيوب کائنات
  • لاله را در وادي و کوه و دمن
    از دميدن باز نتوان داشتن
  • گنبدي در طوف او چرخ برين
    تربت سلطان محود است اين
  • آنکه چون کودک لب از کوثر بشست
    گفت در گهواره نام او نخست
  • برق سوزان تيغ بي زنهار او
    دشت و در لرزنده از يلغار او
  • شوخي فکرم مرا از من ربود
    تا نبودم در جهان دير و زود
  • مهر گردون از جلالش در رکوع
    از شعاعش دوش مي گردد طلوع
  • شهر غزنين يک بهشت رنگ و بو
    آب جوها نغمه خوان در کاخ و کو
  • آن همه مشتاقي و سوز و سرور
    در سخن چون رند بي پروا جسور
  • مرد حق آن بنده ي روشن نفس
    نايب تو در جهان او بود و بس
  • قلب او نامحکم و جانش نژند
    در جهان کالاي او نا ارجمند
  • در مصاف زندگاني بي ثبات
    دارد اندر آستين لات و منات
  • وقت است که بگشايم ميخانه ي رومي باز
    پيران حرم ديدم در صحن کليسا مست
  • از حرف دلاويزش اسرار حرم پيدا
    دي کافر کي ديدم در وادي بطحا مست
  • خرقه ي آن برزخ لايبغيان
    ديدمش در نکته ي «لي خرقتان »
  • دين او آئين او تفسير کل
    در جبين او خط تقدير کل
  • در حرم با من سخن رندانه گفت
    از مي و مغ زاده و پيمانه گفت
  • نکته سنج و عارف و شمشير زن
    روح پاکش با من آمد در سخن
  • آبگون تيغي که داري در کمر
    نيم شب از تاب او گردد سحر
  • امتان را در جهان بي ثبات
    نيست ممکن جز بکراري حيات
  • صد جهان باقي است در قرآن هنوز
    اندر آياتش يکي خود را بسوز
  • او نگنجد در جهان چون و چند
    تهمت ساحل باين دريا مبند
  • فتنه ها اين فتنه پرداز آورد
    لات و عزي در حرم باز آورد
  • حق نصيب تو کند ذوق حضور
    باز گويم آنچه گفتم در زبور
  • پيش چنگي مست و مسرور است کور
    پيش رنگي زنده در گور است کور
  • هر که بي حق زيست جز مردار نيست
    گر چه کس در ماتم او زار نيست »
  • برخور از قرآن اگر خواهي ثبات
    در ضميرش ديده ام آب حيات
  • خاوران از شعله ي من روشن است
    اي خنک مردي که در عصر من است
  • دارم اندر سينه نور لا اله
    در شراب من سرور لا اله
  • سپاه تازه برانگيزم از ولايت عشق
    که در حرم خطري از بغاوت خرد است
  • نور قرآن در ميان سينه اش
    جام جم شرمنده از آئينه اش
  • از ني آن ني نواز پاک زاد
    باز شوري در نهاد من فتاد
  • جز تو اي داناي اسرار فرنگ
    کس نکو ننشست در نار فرنگ
  • اعجمي مردي چه خوش شعري سرود
    سوزد از تأثير او جان در وجود
  • قلزمي؟ با دشت و در پيهم ستيز
    شبنمي؟ خود را به گلبرگي بريز
  • رخ سوي درياي بي پايان نکرد
    خويشتن را در صدف پنهان نکرد
  • مي رود روشن تر از دست کليم
    زورق زرين تو در جوي سيم
  • لاله را سوز درون از فيض تست
    در رگ او موج خون از فيض تست
  • تو فروغ صبح و من پايان روز
    در ضمير من چراغي بر فروز
  • تيره خاکم را سراپا نور کن
    در تجلي هاي خود مستور کن
  • ميرد اندر سينه اش قلب سليم
    در نگاه او کج آيد مستقيم
  • در نگاهش قصر سلطان کهنه دير
    غيرت او بر نتابد حکم غير
  • درس او الله بس باقي هوس
    تا نيفتد مرد حق در بند کس
  • از نم او آتش اندر شاخ تاک
    در کف خاک از دم او جان پاک
  • بحر و بر از زور طوفانش خراب
    در نگاه او پيام انقلاب
  • درس لا خوف عليهم مي دهد
    تا دلي در سينه ي آدم نهد
  • عزم و تسليم و رضا آموزدش
    در جهان مثل چراغ افروزدش
  • من نميدانم چه افسون مي کند
    روح را در تن دگرگون مي کند
  • در رضاي حق فنا شو چون سلف
    گوهر خود را برون آر از صدف
  • در ظلام اين جهان سنگ و خشت
    چشم خود روشن کن از نور سرشت
  • مي شود در علم و فن صاحب نظر
    از وجود خود نگردد با خبر!
  • نقش حق را از نگين خود سترد
    در ضميرش آرزوها زاد و مرد
  • بي نصيب آمد ز اولاد غيور
    جان به تن چون مرده ئي در خاک گور
  • در دل شان آرزوها بي ثبات
    مرده زايند از بطون امهات
  • قوت فرمان روا معبود او
    در زيان دين و ايمان سود او
  • بند غيرالله را نتوان شکست
    در جهان آغاز کار از حرف لاست
  • ميکند صد ره نشين را ره نورد
    بنده را با خواجه خواهي در ستيز؟
  • ريز ريز از ضرب او لات و منات
    در جهات آزاد از بند جهات
  • عالمي در آتش او مثل خس
    اين همه هنگامه ي لا بود و بس
  • هم چنان بيني که در دور فرنگ
    بندگي با خواجگي آمد بجنگ
  • فکر او در تند باد لا بماند
    مرکب خود را سوي الا نراند
  • در محبت پخته کي گردد خليل
    تا نگردد لا سوي الا دليل
  • برگ و ساز او ز قرآن عظيم
    مرد درويشي نه گنجد در گليم
  • با سلاطين در فتد مرد فقير
    از شکوه بوريا لرزد سرير
  • در کنامي ماند زار و سرنگون
    پر نه زد اندر فضاي نيلگون
  • فقر کافر خلوت دشت و در است
    فقر مؤمن لرزه ي بحر و بر است
  • واي ما اي واي اين دير کهن
    تيغ لا در کف نه تو داري نه من
  • دل ز غير اله به پرداز اي جوان
    اين جهان کهنه در باز اي جوان
  • داستان او مپرس از من که من
    چون بگويم آنچه نايد در سخن
  • در گلويم گريه ها گردد گره
    اين قيامت اندرون سينه به
  • تا دماغ تو به پيچاکش فتاد
    آرزوي زنده يي در دل نزاد
  • نغمه داري در گلو اي بي خبر
    جنس خود بشناس و با زاغان مپر
  • خويشتن را تيزي شمشير ده
    باز خود را در کف تقدير ده
  • در ره دين تيزبين و سست گام
    پخته ي من خام و کارم ناتمام
  • سر دين ما را خبر او را نظر
    او درون خانه ما بيرون در
  • ما همه عبد فرنگ او عبد هو
    او نگنجد در جهان رنگ و بو
  • در جهان بي ثبات او را ثبات
    مرگ او را از مقامات حيات
  • نکته ها از پير روم آموختم
    خويش را در حرف او واسوختم
  • در حضورش بنده مي نالد چو ني
    بر لب او ناله هاي پي به پي
  • ني بجامش باده و ني در سبوست
    کاخ ها تعمير کرد و خود بکوست
  • اي خوش آن منعم که چون درويش زيست
    در چنين عصري خداانديش زيست
  • مصطفي داد از رضاي او خبر
    نيست در احکام دين چيزي دگر
  • تو يکي در فطرت خود غوطه زن
    مرد حق شو بر ظن و تخمين متن
  • اي که مي نازي به قرآن عظيم
    تا کجا در حجره مي باشي مقيم
  • در جهان اسرار دين را فاش کن
    نکته ي شرع مبين را فاش کن
  • کس نگردد در جهان محتاج کس
    نکته ي شرع مبين اين است وبس
  • زنده قومي بود از تأويل مرد
    آتش او در ضمير او فسرد
  • عصر من پيغمبري هم آفريد
    آنکه در قرآن بغير از خود نديد
  • هر يکي داناي قرآن و خبر
    در شريعت کم سواد و کم نظر
  • عقل و نقل افتاده در بند هوس
    منبرشان منبر کاک است و بس
  • کار اقوام و ملل نايد درست
    از عمل بنما که حق در دست تست
  • جامه ي کس در غم او چاک نيست
    دوزخ او آن سوي افلاک نيست
  • در گذشت از حکم اين سحر مبين
    کافري از کفر و دينداري ز دين
  • تا فرنگي قومي از مغرب زمين
    ثالث آمد در نزاع کفر و دين