167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • زو صفت مانده ام حيران و سرمست
    اناالحق ميزند در بود تو دست
  • تو خورشيدي و من ذاتم حقيقت
    که مي بينم در اينجا ديد ديدت
  • تو خورشيدي که بودت آشکار است
    عيان تو تمامت در نظار است
  • در اين آيينه ديدم من جمالت
    شدم گويا من از شوق وصالت
  • در اين آيينه ديدستم ترا من
    که آيينه ز نور تست روشن
  • در اين آيينه چون شمعي فروزان
    تو اين آيينه اينجاگه بسوزان
  • در اين آيينه گفتستي اناالحق
    هر آئينه چو خود ديدي تو مطلق
  • در اين آيينه هر آيينه داني
    که بنمائي همه راز نهاني
  • در اين آيينه پيدائي و پنهان
    نمائي هر زمان راز دگر بيان
  • دل پاکيزه مي بايد درين راز
    که تا بيند رخت در آينه باز
  • هر آيينه جمالت بي نشان است
    در آيينه چنين شرح و بيانست
  • هر آيينه توئي و مي ندانند
    فتاده در دوئي و مي ندانند
  • چو آگاهي منصور است از تو
    از آن در جمله مشهور است از تو
  • تو شاهي جمله اينجا در گدائي
    ترا خواهند و با تو آشنائي
  • تو شاهي در حقيقت من گدايم
    که با ديد تو اينجا آشنايم
  • تو شاهي در حقيقت بنده خود
    بنور خويش کن تا بنده خود
  • خبر دارم که در آيينه جاني
    نمائي مر مرا راز نهاني
  • از اول تا ب آخر ذات پاکي
    نموده روي در ذرات خاکي
  • ز آغازت خبر او يافت اينجا
    که شد در بودت اينجاگاه يکتا
  • منم جام تو خورده در حقيقت
    زمستي دم زده اندر شريعت
  • اگر مستم تو هشيارم کني باز
    تمامي در درون ناز خود راز
  • اگر مستم من از ديدار رويت
    از آن افتاده ام در گفت و گويت
  • اگر کامم دهي اينجا ب آخر
    کني در بود خود پيدا ب آخر
  • اگر من مست و هشيارم هميشه
    در اينجا گه ترا يارم هميشه
  • بده ساقي دگر جامي که مستم
    بت خود را در اين مستي شکستم