167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • حقيقت جان خجل دل باز مانده
    عجايب جسم و جان در راز مانده
  • منم راز تو گفته در سوي کوه
    فتاده او ز پا از فکر و اندوه
  • منم راز تو گفته در سوي باد
    جهانت کرد ياد آر عشق آباد
  • منم راز تو گفته در سوي آب
    دوان از عشق رويت شد به اشتاب
  • منم راز تو گفته سوي خورشيد
    بسي گردن شده در عشق جاويد
  • منم راز تو گفته در سوي ماه
    گذاران گشت هر مه سوي خرگاه
  • وصالت در همه پيداست امروز
    چنين شور از وصالت خاست امروز
  • عجب حاليست جانا اندر اينجا
    که بگشادم من تنها در اينجا
  • چه باشد شور دنيا شور عقبي
    ترا بنمايم اين در جمله مولي
  • عيان بينم اگرچه بي نشاني
    کنون در من ز خود توحيد خواني
  • منم ديوانه در سوداي رازت
    که اينجا ديده ام ديدار بازت
  • دلم بربوده در قصد جاني
    دل و جان ميبري اينجا نهاني
  • دلم بربوده در عشق هجران
    از آن اينجا بماندم بيخبر ز آن
  • دلم بربوده در عشق بازي
    ندانم تا چه ديگر عشق بازي
  • نظر داري تو با ما در حقيقت
    کاناالحق ميزند خون طبيعت
  • نظر داري تو با ما راست اينست
    مرا از ذات خود در خواب اينست
  • دلم خونست در خاک و طپانست
    باميد تو اينجا او عيانست
  • دلم خونست و جانم غرقه در خون
    فتاده راز تو از پرده بيرون
  • ز سوداي تو در خونم بمانده
    بيک ره دست از خود برفشانده
  • توئي جانا کنون منصور گم شد
    از اول تا ب آخر در فنا بد
  • کنون گم شد دل منصور اينجا
    توي در جسم و جان کل نور اينجا
  • منزه دانمت در عين توحيد
    يکي ديدم يکي ديدم يکي ديد
  • يکي ديدم ترا اينجا دوئي نيست
    منم محو و در اينجا جز دوئي نيست
  • فنايت را بقائي بخش ما را
    در آخر کل بقائي بخش ما را
  • فنايت خوشتر آمد در عيانم
    از آن گشتم فنا زيرا که دانم