167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • سخنهايم همه با تست در ديد
    نه با ديگر بصورت عين تقليد
  • عيان بنمايمت در ديد بيچون
    يکي گردانمت من بيچه و چون
  • چو جانان آفتاب و ماهتاب است
    که خورشيد و مهش در تک و تابست
  • حقيقت از يکي اعيانست پيدا
    اگر نه در دوئي جانست پيدا
  • چو در اعيان خود راهي نبردي
    نه صافت خوانم اينجا و نه دردي
  • همه اينجا توئي بيشک حقيقت
    که پيدائي يکي در يک حقيقت
  • ز پيدائي خود هستي يگانه
    تو خواهي بود با خود در ميانه
  • تو خواهي بود شيخ و کس نباشد
    بجز تو در جهان بس نباشد
  • همه مردان ز ديد خود بمردند
    از آن در راه معني گوي بردند
  • بکنج خلوت خود در يکي باش
    تو ذات صرف اينجا بيشکي باش
  • به از خلوت مدان گر راز داني
    که در خلوت رسد سر معاني
  • به از خلوت چه باشد نزد عشاق
    که در خلوت شدند ايشان يقين طاق
  • حضور خلوت عشاق در ياب
    ازين عين دوئي خود طاق درياب
  • دمي با يار به از ملک عالم
    چه ميگوئي چه ميجوئي در ايندم
  • بخلوت يکزمان بنشين تو فارغ
    که در خلوت شوي ايشيخ بالغ
  • که در خلوت نشستن آن نشايد
    که جز جانان نه بيند ديد بايد
  • ابا جانان چنان مشتاق باشد
    که در جانان حقيقت طاق باشد
  • حضورش از يکي آيد پديدار
    شود در هر دو عالم صاحب اسرار
  • حضورش بيشکي در يک نمايد
    ز ديد عشق ما پيدا نمايد
  • اگر بي شرع آيد فرع دانش
    بجز زنديق در اين سر مخوانش
  • اگر بسپارد اينجاگه ره شرع
    بخلوت در بيابد مر شه شرع
  • حقيقت چون در خلوت نشيني
    يقين بايد که جز يکي نه بيني
  • نه اندر بند آن باشي که آندست
    ترا بوسند در خلوت جهان دست
  • که خود را دوست داري در بر خلق
    همي ترسي تو از خير و شر خلق
  • بنام و ننگ اينجا در نمازي
    تو پنداري که بيشک کارسازي