167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • به بين تا چند بارت باز گفتم
    در اسرار هر نوعي بسفتم
  • هر آن کو مصطفي در خود عيان ديد
    ز ديد مصطفي بس ديد جان ديد
  • ازو بشناس اينجا قربت دوست
    کزو اينجا رسي در حضرت دوست
  • بدان احمد که احمد يافت در خويش
    حجاب عشق را برداشت از پيش
  • بنورش راه کرد او سوي منزل
    بمنزل در رسيد و گشت کامل
  • بنورش راه شرع حق عيان يافت
    بمنزل در رسيد و جان جان يافت
  • بنورش گر در اينجا راز بيني
    مر او را هم ز خود مي باز بيني
  • بنورش هر چه ديدم راز ديدم
    که اورا در حقيقت باز ديدم
  • بدين ما در اينجا سر فرود آر
    که از دينم به بيني تو رخ يار
  • بدين ما هر آنکو رغبت آرد
    دمي در دين ما او پاي دارد
  • اگر از نيستي ره باز بيني
    تو هم در نيستي اين راز بيني
  • ز هستي گر رسي در نيستي باز
    تو اندر نيستي گردي سرافراز
  • ز هستي گررسي در قربت دوست
    حقيقت نيست بيني حضرت دوست
  • چو اول مي نداني وحدت کل
    چگونه رهبري در حضرت کل
  • از اول شو خبردار يقين تو
    در آخر اول اينجاگه ببين تو
  • دلي بايد در اينجا صاحب اسرار
    که از اول بود شيخا خبردار
  • مرا مقصود اول ذات جانان
    کنون اعيان در اين ذرات جانان
  • مرا مقصود از اول يار بوده است
    کنون اينجا در اين گفتار بوده است
  • در اول نيستت بود اينزمان هست
    کجا او را هلم او را من از دست
  • برين دست بريده گوش دارم
    ورا کز وي در اين سر هوش دارم
  • در آخر اولم شيخا ببين باز
    چه ميخواهي ز اول راز آغاز
  • در آخر اولم اينجا نظر کن
    ز اول بود جانت را خبر کن
  • در آخر اولم شيخا پديد است
    ابا تو اندرين گفت و شنيد است
  • در اين حق اليقين راه بينان
    ترا تقرير کردم هان يقين دان
  • مشو بيرون ز خود يکذره اينجا
    که تا در حق نباشي غره اينجا