167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اقبالنامه نظامي

  • بکوشيد تا در خروش آورد
    نوائي که در خفته هوش آورد
  • ستوري مسين ديد در پيکرش
    يکي رخنه با کالبد در خورش
  • چو انگشتري ديد در مشت خويش
    نهادش بزودي در انگشت خويش
  • طبق پوش برداشت از خون در
    ز در دامن شاه را کرد پر
  • فلک راز لب حقه پرنوش کرد
    جهان را ز در حلقه در گوش کرد
  • در انديشه يا در نظر جويمش
    چو پرسند جايش کجا گويمش
  • در اينجا کني کشت و کارنوي
    در آنجا بر کشته را بدروي
  • در اين گردد از حال خود هر چه هست
    در آن بر يکي حال بايد نشست
  • چو آتش در او گرم دل گشت شاه
    به تندي در او کرد لختي نگاه
  • به هر حرفتي در که ديديم ژرف
    درستي نديديم در هيچ حرف
  • تعجب روانيست در راه او
    نبايد جز او در نظرگاه او
  • دو رويست خورشيد آيينه وش
    يکي روي در چين يکي در حبش
  • هوس بين که چندين هزار آدمي
    نهند آز در جان و زر در زمي
  • رهي در و برگي در آن راه ني
    ز پايان منزل کس آگاه ني
  • فرو بستن کار در ره بود
    گشايش در آن نيز ناگه بود
  • بنفشه چو در گل بود ناشکفت
    عفونت بود بوي او در نهفت
  • بسا آب ديده که در ميغ تست
    بسا خون که در گردن تيغ تست
  • ببين تا چه خون در جهان ريختي
    چه سرها به گردن در آويختي
  • دگرگونه ديدم در آن سبز باغ
    که چون پرنيان بود در پرزاغ
  • چو لختي رود در سر آرد حجاب
    که آيد نورد زمين در حساب
  • در آن ماهيان کرده از جزع ناب
    نماينده تر زانکه ماهي در آب
  • در او رفت سالار فرهنگ و هوش
    چو در گنبد آسمانها سروش
  • خدائي نه و ده خدايان بسي
    نه در کس دهائي نه در ده کسي
  • فراوان در آن وادي الماس بود
    که روشن تر از آب در طاس بود
  • بتي ساختند آن همه زر در او
    بجاي دو چشم آن دو گوهر در او
  • در اين آب شوريده خواهم نشست
    که رازي خدا را در اين پرده هست
  • در آن شهر از آن روز رسم اوفتاد
    که در جنبش آيد دهل بامداد
  • بسي گنج در پيش خاقان کشيد
    وز آنجا سپه در بيابان کشيد
  • همه در خرام و خورش ناسپاس
    نه بيني در ايشان کس ايزد شناس
  • ز دزدان نداريم هرگز هراس
    نه در شهر شحنه نه در کوي پاس
  • چو اسکندر آيينه در پيش داشت
    نظر در تنومندي خويش داشت
  • نه در طبع نيرو نه در تن توان
    خميده شده زاد سرو جوان
  • نبردم به سر عمر در غافلي
    مگر در هنرمندي و عاقلي
  • گشادم در هر ستمکاره اي
    ندانم در مرگ را چاره اي
  • کاميد بهي در شهنشه نديد
    در اندازه کار او ره نديد
  • در آن شب بدانگونه بگداخت شاه
    که در بيست و هفتم شب خويش ماه
  • به صبري که در ناشکيبا بود
    به شرمي که در روي زيبا بود
  • چو هنگام رفتن در آيد فراز
    کنم بر فرشته در ديو باز
  • فلاطون چو در رفتن آمد چه گفت؟
    که ما نيز در خاک خواهيم خفت
  • چو آن ياوري نيست در دست و پاي
    که در مهد مينو کنم تکيه جاي
  • مخزن الاسرار نظامي

  • در هوس اين دو سه ويرانه ده
    کار فلک بود گره در گره
  • جام سحر در گل شبرنگ ريخت
    جرعه آن در دهن سنگ ريخت
  • زاتش و آبي که بهم در شکست
    پيه در و گرده ياقوت بست
  • خون جهان در جگر گل گرفت
    نبض خرد در مجس دل گرفت
  • روز شده با قدمش در وداع
    زامدنش آمده شب در سماع
  • يا عليي در صف ميدان فرست
    يا عمري در ره شيطان فرست
  • پاي فرو رفته بدين خاک در
    با فلکم دست به فتراک در
  • تا سخن آوازه دل در نداد
    جان تن آزاده به گل در نداد
  • در تک آنراه دو منزل شدم
    تا به يکي تک به در دل شدم
  • هفت خليفه به يکي خانه در
    هفت حکايت به يک افسانه در