167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • چو خوردي از مي آخر در آخر
    جمال يار خود بيني بظاهر
  • چو خوردي از عيانش وصل بيني
    تو خود را در تمامت وصل بيني
  • چو خوردي يار گردي در همه ذات
    يکي بيني عياني جمله ذرات
  • چو خوردي صبر کن اندر بر يار
    که تا يابي تو خود را در بر يار
  • حقيقت بيخودي تو حضور است
    وگرنه در خودي عين نفور است
  • اگر بيخود شوي با او بماني
    بجز او در همه عالم نداني
  • اگر بيخود شوي او خود بماند
    بجز واصل در اينمعني نداند
  • که اندر بيخودي درمان عشق است
    کسي داند که در فرمان عشق است
  • چو در فرمان عشق آئي فنا گرد
    ولي بايد که باشي صاحب درد
  • چو در فرمان عشق آيي بمعني
    تو باشي آنگهش ديدار مولي
  • چو در فرمان عشق آئي به بين خود
    بجز عين اليقين اندر يقين خود
  • چو در فرمان عشق آئي برستي
    همه معشوق خود بيني ورستي
  • چو در فرمان عشق آيي حقيقت
    شود باقي ترا عين طبيعت
  • نيارد عقل بردن ره در اين سر
    کجا اين سو را گردد بظاهر
  • فنا باقيست گر گردي فنا تو
    خدا گردي و گردي در بقا تو
  • ز ناگه عين مستي شور آرد
    ترا در عين مستي زور آرد
  • در آنشور ار شوي بيدار باري
    چنين بنگر حقيقت مرد کاري
  • در آنشور ار شوي از خود برون تو
    يکي بيني حقيقت کاف و نون تو
  • همه مردان چو در اينجا رسيدند
    بجز حق هيچ اندر خود نديدند
  • همه مردان در اينجا گه شده کل
    فغان کردند از کل همچو بلبل
  • حقيقت شيخ در اينمعني عشق
    يکي بوده است او را هستي عشق
  • حقيقت لطف و قهرش در يکي دان
    تو لطف و قهر ذاتش بيشکي دان
  • ز لطف و قهر جانان در يکي شو
    مکن سستي و آخر پيش بين شو
  • شراب قهر خواهي خورد ناچار
    چنين خواهد بدن در آخر کار
  • سرانجام همه عالم چنين است
    کسي داند که در عين اليقين است