167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • دل شه در آن آرزو جوش يافت
    طلب کرد چشم آنچه در گوش يافت
  • گل از غنچه خنديد و در سفته شد
    سخن بين که در پرده چون گفته شد
  • به هر جايگه رونق انگيز کار
    بجز در شبستان و جز در شکار
  • چنان آرمش چين در ابروي تنگ
    که در چين بگريد بر او خاره سنگ
  • در خانه بگشاي و آبي بزن
    چو مه خيمه اي در خرابي بزن
  • زبان بندهائي چو پيکان تيز
    دري در تواضع دري در ستيز
  • جهانداري آمد چنين زورمند
    در دوستي را بر او در مبند
  • مه روي پوشيده در زير ميغ
    به گوهر زباني در آمد چو تيغ
  • نشستند صورتگران در نهفت
    در آن جفته طاق چون طاق جفت
  • در خرج بر خود چنان در مبند
    که گردي ز ناخوردگي دردمند
  • کز آوازه شه جهان گشت پر
    که چين را در آمود دامن به در
  • سيه چون در آمد به عرض شمار
    گزيده در او بود پانصد هزار
  • ميي کاب در روي کار آورد
    نه آن مي که در سر خمار آورد
  • جهان گرد را در جهان تاختن
    خوش آيد سفر در سفر ساختن
  • به فرياد خوان گشت فرمان تراست
    مرا در دلست آنچه در جان تراست
  • بيابان خوارزم را در نوشت
    ز جيحون در آمد به بابل گذشت
  • گر آيين تو روي بربستن است
    در آيين ما چشم در بستن است
  • همه فرش ديبا و شعر و حرير
    نه در دست نيزه نه در جعبه تير
  • به کيدي که با کيد در ساختم
    به پاي خودش چون در انداختم
  • دگر باره در کارزار آمدند
    به شير افکني در شکار آمدند
  • دولختي دري شد به هم لخت شان
    در آن در شد آويزش سختشان
  • چو شب در سر آورد کحلي پرند
    سر مه در آمد به مشگين کمند
  • دو گيسو کشان ديد در دامنش
    رسن کرده گيسوش در گردنش
  • عجب ماند خسرو که آن کار ديد
    نه در مار در مهره مار ديد
  • چو خسرو در آن روي چون ماه ديد
    صنم خانه اي در نظر گاه ديد
  • گلي بود در بوستان ناشکفت
    همان نرگسي در چمن نيم خفت
  • در آن موينه چون نظر کرد شاه
    بهار ارم ديد در بزمگاه
  • لب من که ياقوت رخشان در اوست
    بسي چشمه چون آب حيوان در اوست
  • به بر در گرفت آن سمن سينه را
    ز در مهر برداشت گنجينه را
  • جوان آن در بسته را باز کرد
    وزين در سخن با وي آغاز کرد
  • چهل روز در جستن چشمه راند
    بر او سايه نفکند و در سايه ماند
  • در اين بوم شهريست آباد و بس
    که هرگز نميرد در او هيچکس
  • شکستند قفل در گنج را
    جهان قفل بر زد در رنج را
  • گر آن در که يک يک در او بسته ام
    بهر مطلعي باز پيوسته ام
  • به يک جاي در رشته آرند باز
    پر از در شود رشته عقد ساز
  • اقبالنامه نظامي

  • طلبکار تو هر کسي بر اميد
    يکي در سياه و يکي در سپيد
  • چو شاه ارسلان رفت و در خاک خفت
    سخن چون توان در چنين حال گفت
  • نيامد کسي زان در اينجا فراز
    کزين در برونش نکردند باز
  • نبيني که در بزم چون نوبهار
    درم ريزد و در نمايد نثار
  • دو وارث شمار از دوکان کهن
    تو را در سخا و مرا در سخن
  • ز گريه بپيچيد و در گريه گفت
    که پوشيده به راز ما در نهفت
  • نگفت اين سخت با کسي در جهان
    چو کفرش همي داشت در دل نهان
  • کساني که در پرده محرم شدند
    در آن داوريگه فراهم شدند
  • در آن پستي از بام قصر بلند
    شبان ديد و در پيش او گوسفند
  • بسي وادي و غار ويران در او
    کنام پلنگان و شيران در او
  • نهانخانه اي داشت در زير خاک
    نشاندش در آن خانه اندوهناک
  • در اين داوري هيچکس دم نزد
    که در بازي کيميا کم نزد
  • که آمد تهي دستي از راه دور
    نه در کيسه رونق نه در کاسه نور
  • ز جا جستم و در خزيدم به کنج
    گهي خار در خاطرم گه ترنج
  • بياني چنان روشن و دلپذير
    که در دل نه در سنگ شد جايگير