167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • همه ذرات من در تست اعيان
    نخواهد ماند ياد دوست پنهان
  • دمادم جام خواهم من از اين خورد
    که خواهم بود دائم در جهان فرد
  • دمادم نوش خواهم کرد اينجام
    که مي بينم در او آغاز و انجام
  • ز ساقي مر مرا جام است اينجا
    ز ساقي مر مرا کامست در کام
  • چو کام دل ز ساقي يافتستم
    در اينجا خويش باقي يافتستم
  • بدست يار دست خويش بيند
    حقيقت جام مي در پيش بيند
  • چنان در پاکي او مست آمد
    که دست يارش اندر دست آمد
  • چو من از روي جانان زار و مستم
    بت خود در بر جانان شکستم
  • قلندر در جهان منصور آمد
    که از جان و جهان او دور آمد
  • اگر خواهي شدن سوي خرابات
    نمي گنجد در اينجا عين طامات
  • در آن خمخانه کان منصور ديده است
    که غمها را سراسر نور ديده است
  • در آنخمخانه چون رفتي فنا شو
    ز بود خويش آنگه آشنا شو
  • ز دست ساقي ار جامي بنوشي
    زماني تن زن آنجا در خموشي
  • در آن خمخانه بنگر جمله عشاق
    که ايشان گشته از مستي مي طاق
  • در آن خمخانه بنگر سالکانرا
    فدا کردي بکلي جسم و جانرا
  • در آن خمخانه بنگر واصل اي يار
    يقين منصور آنجا واصل يار
  • ميي دارد در آن خمخانه عشق
    که بيشک آن خورد ديوانه عشق
  • ميي دارد که جان بخش حياتست
    در آنمي بيشکي ديدار ذاتست
  • ميي کان هر که خورد از ديد معني
    برون تا زد ز جان در ديد معني
  • ميي کان هر که خورد از لاعيان شد
    ولي در صورت اينجاگه عيان شد
  • ميي کان هر که خورد از خود فنا شد
    پس آنگه در فنا ديد خدا شد
  • در اينجا گفتگو گر ميکني باز
    درون شو تا به بيني اي سرافراز
  • اگر داري سر آن کاندر اينجا
    که بازي هم تن و هم جان در اينجا
  • بيک جامت کند از خويشتن گم
    تو باشي جوهري در عين قلزم
  • چو روشن بيني آنجاگاه يکجام
    ز شوق دوست آنرا ريز در کام