167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • دو عالم پر زنور اوست امروز
    مرا در جان و دل او هست امروز
  • درون دل چو خورشيد منير است
    مرا در پايداري دستگير است
  • دلم در واصلي بهره ازو يافت
    ز ديدش هر چه ديد اينجا نکو يافت
  • خبر کردت ندانستي تو او را
    از آن افتاده در گفت وگو را
  • اگر مرد رهي با درد او باش
    در اينجا از دل و جان مرد او باش
  • اگر با درد او آئي دوائي
    در آنجا دم زني اندر خدايي
  • ترا آن لحظه آن آيد ميسر
    که آيي از نمود خويش بر در
  • درينره پاکبازي کن که ذاتي
    گمان کم کن که در عين حياتي
  • چو کردي پاکبازي در بر شاه
    کند ز اسرار کل آنجات آگاه
  • براه پاکبازان زن قدم تو
    که ناگه خود به بيني در حرم تو
  • از آن در پاکبازي سرفرازم
    که از کون و مکان من بي نيازم
  • دم پاکان زدم تا کل شدم من
    حقيقت در حقيقت کل بدم من
  • مرا در عشق کل شرح و بيانست
    به هر لحظه هزاران داستان است
  • چو ساقي ازل عين عيان است
    بشانش در نشان بي نشانست
  • چو ساقي دمبدم در جان نمودار
    کند کردم بسر عشق ديدار
  • ميي در کش که تا جانان به بيني
    نگار خويشتن آسان به بيني
  • ميي در کش که بيني عين ديدار
    حقيقت جسم آيد ناپديدار
  • از آنمي خور که گردي در زمان ذات
    اناالحق ميزني بر حمله ذرات
  • در آنمي زن اناالحق همچو حلاج
    تو بر فرق سپهر آئي بر آن تاج
  • چنان مستم کنون در روي ساقي
    که درمستي نخواهم ماند باقي
  • چنان مستم که پاي از سر ندانم
    بجز ساقي در اين رهبر ندانم
  • ز مستي در همه کون و مکانم
    اناالحق ميزند عين العيانم
  • حقيقت شيخ از اين جرعه خبردار
    که در مستي به بيني روي دلدار
  • ز مستي شيخ ما را دار معذور
    که طاقت طاق شد در جان منصور
  • ز مستي در صفاتم بيشکي ذات
    ز ذاتم مست کرده جمله ذرات