167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • ره تو کرده ام تا درگه تو
    منم امروز جانا در ره تو
  • تو اي دلدار و در دل راز گوئي
    تو اي نطقم که هر دم باز گوئي
  • زمين و آسمان اينجا طفيل است
    ملک با آدمي در جنب خيل است
  • حقيقت در يقين دانم خدايت
    که مي بينم به هر چيزي لقايت
  • لقايت در همه ظاهر نموده است
    مرا ديدار تو آخر نموده است
  • تو جاني از همه اينجا مبرا
    حقيقت در نهان جمله پيدا
  • چنينش مدح گو تا ره بري تو
    که در ديدار کل پيغمبري تو
  • چنانش مدح کردي در دو عالم
    که تا بنمايمت ديدار مردم
  • چنينش مدح گو تا با او اينجا
    ترا در جان درينجا گاه پيدا
  • بجز رويش مبين اينجا تو در تن
    که گرداند ترا چونماه روشن
  • بجو رويش مبين اينجا تو در جان
    که ديدارت کند اينجاي اعيان
  • بجز رويش مبين اينجا ز ذرات
    که گرداند ترا در جملگي ذات
  • بجز رويش مبين تا در عيانت
    نمايد بيشکي جان و جهانت
  • تو او را باز دان چون يار کل اوست
    حقيقت در همه ديدار کل اوست
  • ز ديدش هر که در اينجا يقين شد
    چو منصور اندر اينجا پيش بين شد
  • از آن من پيش بين واصلانم
    که جز او در اناالحق مي ندانم
  • از آن من در يقين ديدار دارم
    که چون او مونس و غمخوار دارم
  • مرا با شرع او جان در ميانست
    ابا ديدش چه جاي ديد جانست
  • حقيقت چون تو ياري پس چه جويم
    تو در جان مني پس باز گويم
  • يقين بشناس احمد در شريعت
    که آخر باز داني از حقيقت
  • هر آنسالک که بيند جمله احمد
    شود در عشق منصور و مؤيد
  • در او زن اگر مرد رهي تو
    اگر از ديدش اينجا آگهي تو
  • تو گر شيخا دم بسيار گوئي
    در اين منزل تو ديد يار جوئي
  • بجز احمد در کس را مزن باز
    ز احمد گرد اينجا گه سرافراز
  • سرافرازت کند گر در ره او
    چو من باشي حقيقت آگه او