167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • همه از عشق ميگويند اينجا
    همه در عشق مي پويند اينجا
  • اگر در عشق واصل گردي ايشيخ
    همي اندر دو عالم فردي ايشيخ
  • اگر آگه شوي از نور عشقش
    زيان يابي در اينجا بود عشقش
  • ز بود عشق اينجا ذات ديدم
    عيان در جمله ذرات ديدم
  • دمي در عشق شو گر عاشقي تو
    بجز جانان مبين گر صادقي تو
  • دمي در عشق شو تا آنچه جوئي
    تو خود بيني که اندر گفت وگوئي
  • ز سر عشق واصل گرد در يار
    که پيدا گرددت اسرار بسيار
  • شب و روزي در اينجا گاه جويان
    بسر درراه عشق افتاده پويان
  • شب و روزي تو در اينمنزل برد
    که تا يابد شعاعي جانت از درد
  • کجا يابي دواي درد جانان
    که در اينره نه تو مرد جانان
  • همه درد تو در اينجا ز قلب است
    حقيقت آنکت اينجا نقد قلب است
  • تو خود بگشاي در تا يار بيني
    درونشو تا حقيقت يار بيني
  • تو خود بگشاي در تا اتصالت
    شود پيدا و هم عين وصالت
  • تو خود بگشاي در گر کارداني
    که وصلت حاصلست اندر معاني
  • تو خود بگشاي در ايسالک راه
    از آن پس تا نگردي هالک راه
  • تو خود بگشاي در ايندم که هستي
    چرا پيوسته اينجاگاه مستي
  • تو خود بگشا اگر چه در گشاد است
    که بيشک بستگي آخر گشاد است
  • بتو پيداست جانان اندر اينجا
    گشاده او ترا در از خود اينجا
  • ترا کي عاشقي خوانم که جانرا
    ببازي در بر جان و جهان را
  • بمعني اين در جان باز کن تو
    همه ذرات را دمساز کن تو
  • درون گنج شو بشکن طلسمت
    در افکن پرده صورت ز اسمت
  • در اين گنجت اگر راهست بنگر
    درون گنج شو و از گنج برخور
  • بر اين گنج من خوردم در اين سود
    که ديدستم حقيقت ديد معبود
  • منم گنج و گشاده مر در گنج
    منم بيشک حقيقت رهبر گنج
  • تو با گنجي بمانده در ميان گم
    از آن بي بهره اندر جهان کم