167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • ز سر تا پاي من گوئي در آنجا
    حقيقت دوست بگرفتست ما را
  • همه ذرات من در بود بودند
    ز حق گفتند و از حق مي شنودند
  • ندارد صورتي در ديد توحيد
    که يارد مرو را اينجايگه ديد
  • که يارد ديد جانان بي نشانست
    نمود ذات او در جسم و جانست
  • سخن او از حقيقت سر اسرار
    نگر آنکو در اين آمد خبردار
  • از اينصورت شدم در اصل واصل
    حقيقت آمديم از اصل واصل
  • ابا او روز و شب اين گفته ام من
    در اسرار با او سفته ام من
  • نه چندان بوده ام در خدمت او
    که او ميداند اينجا قربت او
  • چه مهماني کنم من در خور او
    که باشد اندر اينجا رهبر او
  • حقيقت هم سزا و بود باشد
    که او در جسم و جان معبود باشد
  • کنم قربان او خود را در آنجا
    که او از ذات خود بگزيد ما را
  • هزاران جان کنم ايثار اينجا
    که من مي بينمش جانان در اينجا
  • هزاران جان کنم قربان ديدش
    بخاصه در سر گفت و شنيدش
  • هزاران دور ميبايد در اسرار
    که تا شيخي چنين آيد پديدار
  • که اصل کعبه باشد اندر اينجا
    گشاده بيند او ما را در اينجا
  • در من ذان گشادند از حقيقت
    که بسپردم بکل راز شريعت
  • جنيدا در شريعت کام ميران
    که خواهد گشت اين ترکيب ويران
  • که داند کين سپهر کوژ رفتار
    چگونه اصل اين افتاد در کار
  • بجز منصور کين جا کار بشناخت
    ز عشق دوست بود خويش در باخت
  • وصال شاه دارد در برابر
    منم چون ذره او ماننده خور
  • نظر کرده است خور در ذره خويش
    مرا کرده ست اينجا غره خويش
  • جنيدا آفتاب جان عيان بين
    در آن خورشيد کل عين عيان بين
  • ز يکي بين همه نقش عجايب
    نموده در بحار دل غرائب
  • يکي خورشيد و چندين طينت آنست
    نظر ميکن که اينجا در شبانست
  • اگر نقدي تو داري اندرين راه
    مر آن نقدت بده در حضرت شاه