167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • وگر بيند از در در او موج موج
    سراينده را سر برآرد به اوج
  • جهان در بدو نيک پروردنست
    بسي نيک و بدهاش در گردنست
  • در و بند اول که در بند يافت
    به شرط خرد زان خردمند يافت
  • بسي در شگفتي نمودن طواف
    عنان سخن را کشد در گزاف
  • وگر ز آنکه ناغالبي در قياس
    ز غالب تر از خويشتن در هراس
  • تصرف در آن سکه بگذاشتم
    کزان سيم در زر خبر داشتم
  • زده لشگر روم رايت بلند
    زمين در کمان آسمان در کمند
  • سيه ماري افسون گرگي در او
    سرآماسي از سر بزرگي در او
  • به هم سنگي خويش در روم و شام
    نيامد کسش در ترازو تمام
  • شکار افکنان دشتها در نوشت
    همي کرد نخجير در کوه و دشت
  • در چاره سازي به خود در مبند
    که بسيار تلخي بود سودمند
  • گره در مياور بر ابروي خويش
    در آيينه فتح بين روي خويش
  • مگر شه نداند که در روز جنگ
    چه سرها بريدم در اقصاي زنگ
  • چو زين گونه کرد آن گزارشگري
    به کنجد در آمد در داوري
  • فلک در بلندي زمين در مغاک
    يکي طشت خون شد يکي طشت خاک
  • سگالش گري کو نصيحت شنيد
    در چاره را در کف آرد کليد
  • ز پيران دو چيزست با زيب و ساز
    يکي در ستودان يکي در نماز
  • نه نيکوست شطرنج بد باختن
    فرس در تک و پيل در تاختن
  • مزن رخنه در خاندان کهن
    تو در رخنه باشي دليري مکن
  • فرو خواند نامه ز سر تا به بن
    برآموده چون در سخن در سخن
  • گرم سنگ و آبي نهي در جواب
    چو کوه افکنم سنگ خود را در آب
  • مصاف دو خسرو در آن مرز بود
    کز آشوبشان کوه در لرز بود
  • دو در دارد اين باغ آراسته
    در و بند ازين هر دو برخاسته
  • دو خسرو عنان در عنان آورند
    ره دوستي در ميان آورند
  • مبين سرو را در سرافکندگي
    چنان شاه را در چنين بندگي
  • جواهر نه چندانکه آنرا دبير
    بيارد در انگشت يا در ضمير
  • نمانده درين ملک بخشايشي
    نه در شهر و در شهري آسايشي
  • که هست اژدهائي در آتشکده
    چو قاروره در مردم آتش زده
  • به رسم کيان نيز پيمان گرفت
    وفا در دل و مهر در جان گرفت
  • ببينم که در گرد آفاق چيست
    تواناتر از من در آفاق کيست
  • ز شاه جهان روشنک بار داشت
    صدف در شکم در شهوار داشت
  • دو هفته کم و بيش در کوه و دشت
    به صيد افکني راه در مي نوشت
  • ستيزه در آن کار نامد صواب
    فرو ماند يک بارگي در جواب
  • به تلخي در انديشه را جوش ده
    در افتاده اي تن فراموش ده
  • ازين در بسي گفت با خويشتن
    هم آخر به تسليم در داد تن
  • بخنديد نوشابه در روي شاه
    که چون سنگ را در گلو نيست راه
  • پريرخ چو در لشگر شاه ديد
    جهان در جهان خيل و خرگاه ديد
  • فروزنده نوشابه در بزم شاه
    فروزان تر از زهره در صبحگاه
  • بلالي برآورده آواز خوش
    صلا داده در روم و خود در حبش
  • سکندر ز مستي شده نيم خواب
    روان آب در چنگ و چنگي در آب
  • چو در خاطر آمد جهانجوي را
    که در چنبر آرد گلين گوي را
  • چو در خانه روم کردند جاي
    ز شغل جهان در کشيدند پاي
  • کسي کو در نيک نامي زند
    در اين حلقه لاف غلامي زند
  • در آن دز تني چند ره داشتند
    که کس را در آن راه نگذاشتند
  • در دز ببستند بر روي شاه
    نکردند در تيغ و لشکر نگاه
  • تو در نيمه شب نيز اگر ياوري
    کليدي بجنبان در اين داوري
  • چنان زد در آن کوهه منجنيق
    که شد کوه در وي چو دريا غريق
  • رسن در ميان بست مرد دلير
    فرو شد در آن چاه رخشنده زير
  • خصومتگران گشته در خاک پست
    هنوز آن خصومت در آن خاک هست
  • زري کادمي را کند بيمناک
    چه در صلب آتش چه در ناف خاک