167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

جاويد نامه اقبال لاهوري

  • با وطن پيوست و از خود در گذشت
    دل به رستم داد و از حيدر گذشت
  • آن جوان کو سلطنت ها آفريد
    باز در کوه وقفار خود رميد
  • آتشي در کوهسارش بر فروخت
    خوش عيار آمد برون يا پاک سوخت
  • امتان اندر اخوت گرم خيز
    او برادر با برادر در ستيز
  • اشتري يابد اگر افغان حر
    با يراق و ساز و با انبار در
  • همت دونش از آن انبار در
    مي شود خوشنود با زنگ شتر
  • تن ز مرگ دل دگرگون مي شود
    در مساماتش عرق خون مي شود
  • آسيا يک پيکر آب و گل است
    ملت افغان در آن پيکر دل است
  • تا دل آزاد است آزاد است تن
    ور نه کاهي در ره باد است تن
  • از تن آساني بگيرد سهل را
    فطرت او در پذيرد سهل را
  • مي شناسي چيست تهذيب فرنگ
    در جهان او دو صد فردوس رنگ
  • هنديان منکر ز قانون فرنگ
    در نگيرد سحر و افسون فرنگ
  • چون برويد آدم از مشت گلي
    با دلي، با آرزوي در دلي
  • رود کاويري مدام اندر سفر
    ديده ام در جان او شوري دگر
  • بوده ام در حضرت مولاي کل
    آنکه بي او طي نمي گردد سبل
  • با همان سوزي که در سازد بجان
    يک دو حرف از ما به کاويري رسان
  • در جهان تو زنده رود او زنده رود
    خوشترک آيد سرود اندر سرود
  • در کهستان عمرها ناليده ئي
    راه خود را با مژه کاويده ئي
  • آه شهري کو در آغوش تو بود
    حسن نوشين جلوه از نوش تو بود
  • در چمن گل ميهمان يک نفس
    رنگ و آبش امتحان يک نفس
  • موسم گل ماتم و هم ناي و نوش
    غنچه در آغوش و نعش گل بدوش
  • در سراي هست و بود آئي ميا
    از عدم سوي وجود آئي ميا
  • ور بيائي چون شرار از خود مرو
    در تلاش خرمني آواره شو
  • تاب و تب داري اگر مانند مهر
    پا بنه در وسعت آباد سپهر
  • کوه و مرغ و گلشن و صحرا بسوز
    ماهيان را در ته دريا بسوز
  • زانکه در عرض حيات آمد ثبات
    از خدا کم خواستم طول حيات
  • آن دگر مرگ انتهاي راه شوق
    آخر بن تکبير در جنگاه شوق
  • شيشه ي صبر و سکونم ريز ريز
    پير رومي گفت در گوشم که خيز
  • عشق در هجر و وصال آسوده نيست
    بيجمال لايزال آسوده نيست
  • ما ز اصل خويشتن در پرده ايم
    طائريم و آشيان گم کرده ايم
  • صبح امروزي که نورش ظاهر است
    در حضورش دوش و فردا حاضر است
  • عبد و مولا در کمين يک دگر
    هر دو بي تاب اندازد ذوق نظر
  • غالبان غرق اند در عيش و طرب
    کار مغلوبان شمار روز و شب
  • اين همه هنگامه هاي هست و بود
    بي جمال ما نيايد در وجود
  • در شکن آنرا که نايد سازگار
    از ضمير خود دگر عالم بيار
  • آن يکي را بيند اين گردد يکي
    در جهان با آن نشين با اين بزي
  • من کيم تو کيستي عالم کجاست؟
    در ميان ما و تو دوري چراست؟
  • من چرا در بند تقديرم بگوي
    تو نميري من چرا ميرم بگوي
  • باز بيني من کيم تو کيستي
    در جهان چون مردي و چون زيستي
  • پوزش اين مرد نادان در پذير
    پرده را از چهره ي تقدير گير
  • انقلاب روس و آلمان ديده ام
    شور در جان مسلمان ديده ام
  • زان تجلي ها که در جانم شکست
    چون کليم اله فتادم جلوه مست
  • چون پر کاه که در رهگذر باد افتاد
    رفت اسکندر و دارا و قباد و خسرو
  • اين سخن آراستن بي حاصل است
    بر نيايد آنچه در قعر دل است
  • گر چه من صد نکته گفتم بي حجاب
    نکته ئي دارم که نايد در کتاب
  • اي پسر ذوق نگه از من بگير
    سوختن در لا اله از من بگير
  • صحبتش با عصر حاضر در گرفت
    حرف دين را از دو پيغمبر گرفت
  • سنگ اگر گيرد نشان آن سجود
    در هوا آشفته گردد همچو دود
  • در ميان سينه دل خون کرده ام
    تا جهانش را دگرگون کرده ام
  • علم حق اول حواس آخر حضور
    آخر او مي نگنجد در شعور
  • از دم باد سحر ميرد چراغ
    لاله زان باد سحر مي در اياغ
  • حاکمي در عالم بالا و پست
    جز بحفظ جان و تن نايد بدست
  • رزق و زاغ و کرکس اندر خاک گور
    رزق بازان در سواد ماه و هور
  • در ره دين سخت چون الماس زي
    دل بحق بربند و بي وسواس زي
  • پيش او اسبي چو فرزندان عزيز
    سخت کش چون صاحب خود در ستيز
  • در تک او فتنه هاي رستخيز
    سنگ از ضرب سم او ريزريز
  • تاب و تب در سينه افزايد مرا
    ياد عهد مصطفي آيد مرا
  • از زمان خود پشيمان مي شوم
    در قرون رفته پنهان مي شوم
  • کفر و دين را گير در پهناي دل
    دل اگر بگريزد از دل، واي دل
  • سوز او خوابيده در جان تو هست
    اين کهن مي از نياگان تو هست
  • در جهان جز درد دل سامان مخواه
    نعمت از حق خواه و از سلطان مخواه
  • در مسلمانان مجو آن ذوق و شوق
    آن يقين آن رنگ و بو، آن ذوق شوق
  • گر چه اندر خانقاهان هاي و هوست
    کو جوانمردي که صهبا در کدوست
  • خير و خوبي بر خواص آمد حرام
    ديده ام صدق و صفا را در عوام
  • چون بدن از قحط جان ارزان شود
    مرد حق در خويشتن پنهان شود
  • در نيابد جستجو آن مرد را
    گر چه بيند رو برو آن مرد را
  • تو مگر ذوق طلب از کف مده
    گر چه در کار تو افتد صد گره
  • زانکه رومي مغز را داند ز پوست
    پاي او محکم فتد در کوي دوست
  • رقص تن در گردش آرد خاک را
    رقص جان برهم زند افلاک را
  • ارمغان حجاز اقبال لاهوري

  • بدو ويرانه ئي در دوزخ او را
    که اين کافر بسي خلوت پسند است
  • دل بي قيد من در پيچ و تابست
    نصيت من عتابي يا خطابيست
  • ز سيمائي که سودم بر در غير
    سجودي بوذر و سلمان نيابد
  • سحر جاويد را در سجده ديدم
    به صبحش چهره ي شامم بياراي
  • چنان با بندگي در ساختم من
    نه گيرم گر مرا بخشي خدائي
  • جهان تست در دست خسي چند
    کسان او به بند ناکسي چند
  • هنر ور در ميان کار گاهان
    کشد خود را به عيش کرکسي چند
  • ز محکومي رگان در تن چنان سست
    که ما را شرع و آئين بار دوش است
  • خرد از راندن محمل فرو ماند
    زمام خويش دادم در کف دل
  • رميدم از هواي قريه و شهر
    بباد دشت وا کردم در دل
  • بجان شان ز آواز جرس شور
    چو از موج نسيمي در نيستان
  • چون آن مرغي که در صحرا سر شام
    گشايد پر به فکر آشيانه
  • نم اشگ است در چشم سياهش
    دلم سوزد ز آه صبح گاهش
  • چو خوش صحرا که در وي کاروان ها
    درودي خواند و محمل براند
  • زند آن نغمه کز سيرابي او
    خنک دل در بياباني توان زيست
  • مقام عشق و مستي منزل اوست
    چه آتش ها که در آب و گل اوست
  • نواي او به هر دل سازگار است
    که در هر سينه قاشي از دل اوست
  • رهي پر پيچ و راهي خسته و زار
    چراغش مرده و شب در ميان است
  • چه خوش بختي چه خرم روزگاري
    در سلطان به درويشي گشادند
  • بما کن گوشه ي چشمي که در شرق
    مسلماني ز ما بيچاره تر نيست
  • نماند آن تاب و تب در خون نابش
    نرويد لاله از کشت خرابش
  • بروي او در دل نا گشاده
    خودي اندر کف خاکش نزاده
  • بروي او در ميخانه بستند
    درين کشور مسلمان تشنه مير است
  • گنهکاريست پيش از مرگ در قبر
    نکيرش از کليسا منکر از دير
  • دلي در سينه ي چاکش نديدم
    دم بگسسته ئي بود و غم مرگ
  • تو داني در جهان ميراث ما چيست
    گليمي از قماش پادشاهي است
  • بر آن مرغي که پروردي بانجير
    تلاش دانه در صحرا گران است
  • نيابي در بر ما تيره بختان
    دلي روشن ز نور آرزوئي
  • مسلمانان بخويشان در ستيزند
    بجز نقش دوئي بر دل نه ريزند
  • جبين را پيش غير الله سوديم
    چو گبران در حضور او سروديم
  • باين بي طاقتي در پيچ و تابم
    که من ديگر بغير اله دچارم