167906 مورد در 0.16 ثانیه یافت شد.

هيلاج نامه عطار

  • دگر بنگر قدم تا مي چه گويد
    چه بيند راز در دستم چه گويد
  • زبان بيزبان چون گويدم راز
    دگر چون بنگري در عين آواز
  • تو حال دست را پرسيدي اينست
    که با ذرات در عين يقين است
  • ز سر تا پاي منصور است واصل
    همه ذرات در عشقند کامل
  • ز سر تا پاي منصور است جانان
    اناالحق گوي اينجا در يقين دان
  • ز سر تا پاي منصور است بيشک
    گرفتار آمده در بند کل يک
  • ز سر تا پاي منصور است اشيا
    نمود دوست در وي جمله پيدا
  • ز سر تا پاي منصور است خورشيد
    همه ذرات در وي کرده اميد
  • ز سر تا پاي منصور است کل ذات
    اناالحق گوي در وي جمله ذرات
  • چنانم اينزمان در سر بيچون
    چه ذاتم چه رگ و چه پوست و چه خون
  • يدالله است راز ما در اين بس
    نميداند بجز من سير اين کس
  • تو گرچه واصلي در عشق مانده
    کجا باشي تو دست از جان فشانده
  • من از عين اليقين اعيان ذاتم
    اناالحق گوي اينجا در صفاتم
  • صفاتم در حقيقت حق شد اينجا
    نمود جسم و جان مطلق شد اينجا
  • منزه چون درين ميدان فتادست
    اناالحق مرورا در جان فتاده است
  • منزه چون درينراز است اينجا
    از آن بيشک در آواز است اينجا
  • بجز او نيست اکنون در درونم
    اناالحق زن به بين درخاک و خونم
  • تو دست از خود کجا داري بتحقيق
    که تا يارت دهد در عشق توفيق
  • هر آنکو شد فنا اندر دل و جان
    نموداري جانان در دل و جان
  • کنون چون دست شد با دست دلدار
    چه خواهد نيز يابم در نمودار
  • چو ما را دستگيري کرد جانان
    از آندستي در اينجا برد جانان
  • ز پيش انديشي خود ياد کردم
    از آن در عشق خود پر داد کردم
  • به بين اين خون که نور ذوالجلالست
    اناالحق گوي اينجا در وصال است
  • مبين خون شيخ بيشک ذات او بين
    نمود خويشتن در ذات او بين
  • نه در زندان تو گفتي شيخ با من
    که بايد کردنت اسرار روشن