167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • وصال خويشتن گم کرده آنجا
    دمي در کل دمي آدم نمائي
  • ز هر نقشي که ميخواهي نمائي
    تو جان جاني اي در جان حقيقت
  • همان در پرده ات پنهان حقيقت
    چه چيزي تو که ننمائي رخ خويش
  • همي گشتي بگرد کره خاک
    تو آن نوري که در خورشيدي اي جان
  • ز شرم خويش نادان مانده اينجا
    چو در وقت بهار آئي پديدار
  • ز رويت جوش گل غوغا نمايد
    گل از شوق تو خندان در بهارست
  • نديدم جز تو در کونين پيوست
    ز تو بيدارم و از خويش غافل
  • ندارم جز بسوي تو رهي من
    رهم بنماي تا در وصالت
  • توئي در عشق لطف و قهر بي شک
    همه از بود تست اي جوهر ذات
  • که رخ بنموده در جمله ذرات
    همه از عشق تو حيران و زارند
  • همه جائي و بي جائي تو در دل
    دل اينجا خانه ذات تو آمد
  • که در خويشش کني پنهان حقيقت
    تو مي خواهد ز تو هر دم بزاري
  • سزد گر کار او اينجا برآري
    تو مي خواهد ز تو در شادماني
  • که سير آمد دلش زين زندگاني
    تو مي خواهد ز تو در هر دو عالم
  • که بنمائي در انجامش تو ديدار
    تو مي خواهد ز تو اي ذات بي چون
  • که بيند ذاتت اي جان بي چه و چون
    چنان درمانده ام در حضرت تو
  • نباشم يکدم از ياد تو غافل
    تو در جاني هميشه حاضر اي دوست
  • که تا شد از وصال دوست آگاه
    کنون چون در يقينم راه دادي
  • که بنمائي مرا در عشق وصلت
    همان وصل تو ميخواهم من از تو
  • در اينجا با تو من همسايه باشم
    نه آخر سايه خود محو آري
  • چو نور جاوداني را تو داري
    دلم خون گشت در درياي اميد
  • ز دردم يکنفس آسايشم ده
    تو اميد مني در گاه و بيگاه
  • بلطف خويش بخشي جرم و عصيان
    چنان در دست نفسم باز مانده
  • ز لطف خود مگردان فرد ما را
    در آن دم کين دمم از جان برآيد
  • عجب در آتش مهر تو سوزان
    آلهي جان او گردان تو آزاد