167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

هفت پيکر نظامي

  • چون در آورد در عقابي پاي
    کبک علوي خرام جست ز جاي
  • هر ورق کاوفتاد در دستم
    همه را در خريطه اي بستم
  • ناف خلقش چو کلک رسامان
    مشک در جيب و لعل در دامان
  • دانه در خاک شور مي ريزند
    سرمه در چشم کور مي بيزند
  • روزنه بي غبار و در بي دود
    کس نبيند در آفتاب چه سود
  • گو گلاب از گل و گل از خارست
    نوش در مهره مهره در مارست
  • چند گوياي بي خبر بودن
    ديده در بسته در بر آمودن
  • از در افتادن شکاري خام
    صد ديگر در اوفتند به دام
  • کاسمان را ترازوي دو سرست
    در يکي سنگ و در يکي گهرست
  • واتش او گلي است گوهربار
    در برابر گل است و در بر خار
  • شه دگرباره در گرفتن گور
    شد در آن غار تنگناي به زور
  • هفت شهزاده راز هفت اقليم
    در کنار آورد چو در يتيم
  • در گشادي و در شدي به بهشت
    ديدي آن نقشهاي خوب سرشت
  • گرچه در پشم خويشتن خسبند
    همه در پنبه زار من خسبند
  • روز فردا چو در شمار آيد
    شاه با شير در شکار آيد
  • در در و دشت هيچ پشته نبود
    که بران پشته شير کشته نبود
  • در کمر چست کرد عطف قبا
    در دم شير شد چو باد صبا
  • حمله بردند چون تنومندان
    دشنه در دست و تيغ در دندان
  • زهره در ثور و مشتري در قوس
    خانه از هردو گشته چون فردوس
  • در دهم ماه و در ششم بهرام
    مجلس آراسته به تيغ و به جام
  • ماه را در نقاب کافوري
    بسته چون در سمن گل سوري
  • در عجب ماند کاين چه شايد بود
    سود او بود و در نيافت چه سود
  • هرچه را چشم در پسند آرد
    چشم زخمي در او گزند ارد
  • حمله بردند جمله پشتاپشت
    شير در زير و اژدها در مشت
  • لعل و در بيش از آنکه قدر و قياس
    داندش در فروش و لعل شناس
  • شير در جوش چون پنير شده
    خون در اندام زمهرير شده
  • تن چو پوشيده گشت و حوصله پر
    در جهان گونه لعل باش و نه در
  • کان پري پيکران هفت اقليم
    داشت در درج خود چو در يتيم
  • هرچه خواهد که آورد در چنگ
    دولتش را در آن مباد درنگ
  • چون در آن منزل خراب شديم
    چون پري هردو در نقاب شديم
  • چون دمي ديدم از خلل خالي
    در نشستم در آن سبد حالي
  • چشمه هائي روان بسان گلاب
    در ميانش عقيق و در خوشاب
  • هرچه انديشه در گمان آورد
    مطبخي رفت و در ميان آورد
  • خيز تا ترک وار در تازيم
    هندوان را در آتش اندازيم
  • هر ابائي که در خورد به بساط
    وآورد در خورنده رنگ نشاط
  • تشنه اي را که او گلوده تست
    آب در ده که آب در ده تست
  • رطبي در فتاده گير به شير
    سوزني رفته در ميان حرير
  • در يک آرزو به خود در بند
    همه ساله به خرمي مي خند
  • وآن کنيزان به رسم پيشينه
    سيب در دست و نار در سينه
  • گفت يک لحظه ديده را در بند
    تا گشايم در خزينه قند
  • در سر افکندم آن پرند سياه
    هم در آن شب بسيچ کردم راه
  • سفته گوشي چو در ناسفته
    در فروشش بها به جان گفته
  • در يک آرزو به خود در بست
    کشت ماري وز اژدهائي رست
  • پاي شه در کنار آن دلبند
    در خزيده ميان خز و پرند
  • در سر کام جان نشايد کرد
    زهر در انگبين نشايد خورد
  • رغبت آمد زرشک آن خفتن
    در ناسفته را به در سفتن
  • آتش از تو بود در دل من
    پيرزن در ميانه دودافکن
  • پيکري ديد در لفافه خام
    چون در ابر سياه ماه تمام
  • خاصه در واديي که از تف و تاب
    صد در صد درو نيابي آب
  • همچنان آن نورد را در بست
    چونکه در بسته شد گرفت به دست