167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان حافظ

  • بخت حافظ گر از اين گونه مدد خواهد کرد
    زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
  • ديدي آن قهقهه کبک خرامان حافظ
    که ز سرپنجه شاهين قضا غافل بود
  • آيتي بود عذاب انده حافظ بي تو
    که بر هيچ کسش حاجت تفسير نبود
  • حافظ آن ساعت که اين نظم پريشان مي نوشت
    طاير فکرش به دام اشتياق افتاده بود
  • دهان يار که درمان درد حافظ داشت
    فغان که وقت مروت چه تنگ حوصله بود
  • هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
    از يمن دعاي شب و ورد سحري بود
  • مگو ديگر که حافظ نکته دان است
    که ما ديديم و محکم جاهلي بود
  • بود که مجلس حافظ به يمن تربيتش
    هر آن چه مي طلبد جمله باشدش موجود
  • حافظ به کوي ميکده دايم به صدق دل
    چون صوفيان صومعه دار از صفا رود
  • حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامي
    بو که از لوح دلت نقش جهالت برود
  • حافظ ز شوق مجلس سلطان غياث دين
    غافل مشو که کار تو از ناله مي رود
  • ذره را تا نبود همت عالي حافظ
    طالب چشمه خورشيد درخشان نشود
  • خواجه دانست که من عاشقم و هيچ نگفت
    حافظ ار نيز بداند که چنينم چه شود
  • گفتم روم به خواب و ببينم جمال دوست
    حافظ ز آه و ناله امانم نمي دهد
  • به خنده گفت که حافظ خداي را مپسند
    که بوسه تو رخ ماه را بيالايد
  • گفتم زمان عشرت ديدي که چون سر آمد
    گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سر آيد
  • نسيم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
    ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآيد
  • ز نقش بند قضا هست اميد آن حافظ
    که همچو سرو به دستم نگار بازآيد
  • آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
    همتي تا به سلامت ز درم بازآيد
  • بهار مي گذرد دادگسترا درياب
    که رفت موسم و حافظ هنوز مي نچشيد
  • به وجه مرحمت اي ساکنان صدر جلال
    ز روي حافظ و اين آستانه ياد آريد
  • مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
    ز ورد نيم شب و درس صبحگاه رسيد
  • حافظ وظيفه تو دعا گفتن است و بس
    دربند آن مباش که نشنيد يا شنيد
  • وگر طلب کند انعامي از شما حافظ
    حوالتش به لب يار دلنواز کنيد
  • به يمن دولت منصور شاهي
    علم شد حافظ اندر نظم اشعار