167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • چو سرمستي ربابي داشت در بر
    من از وي چون ربابي دست بر سر
  • بزخم زخمه در راهي که او راست
    مخالف را بقولي کرد رگ راست
  • مخالف راست گر نبود بعالم
    در آن پرده بسازد زير بابم
  • چو بشنودم از آن سرکش سرودي
    ز چشمش ساختم در پرده رودي
  • چنان عشقش مرا بيخويش آورد
    که صد ساله غمم در پيش آورد
  • در اين ميدان بدان سرگشت چوگانش
    نخواهم برد گوئي از زنخدانش
  • هلال عارضش چون هاله انداخت
    مه نورا ز غم در ناله انداخت
  • چو زلف دلربايش حلقه ور شد
    بهر يک حلقه صد جان در کمر شد
  • سوادي يافت مردم نرگس او
    از آن شد معتکف در مجلس او
  • چو تير غمزه او کارگر شد
    ز سهمش رمح و زوپين در کمر شد
  • صدف را ديد و آن در يتيمش
    بدندان باز ماند از نعت سيمش
  • جهان زير نگين دارد لب او
    فلک در زير زين سي کوکب او
  • غم تير قد او هر زماني
    مرا در زه کشد همچون کماني
  • کنون اي دايه برخيز و روان شو
    ميان اين دو دلبر در ميان شو
  • برو اين قصه با او در ميان نه
    اساس عشق اين دو مهربان نه
  • بگو اين راز و گر او خشم گيرد
    بصد جانش دلم در چشم گيرد
  • چرا اين نيم جان در تو نبازم
    که من بي تو ز صد جان بي نيازم
  • غم عشق تو در جان مي نهم من
    به کفر زلفت ايمان مي دهم من
  • بهر انگشت در گيرم چراغي
    ترا ميجويم از هر دشت و باغي
  • نهنگ عشق در حالش زبون کرد
    کنار و دامنش درياي خون کرد
  • ترا ناديده درجان چون نشستي
    دلم برخاست تا در خون نشستي
  • چو تو در جان من پنهاني آخر
    چرا تشنه به خون جاني آخر
  • چو صبحم دم مده اي ماه در ميغ
    مکش چون آفتاب از سرکشي تيغ
  • که از تو او بسي عاشق تر افتاد
    که از گرمي او آتش در افتاد
  • روان ميگفت شعر و ميفرستاد
    چنين در شعر گفتن گشت استاد