167906 مورد در 0.09 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • بسي زير و زبر آمد چو افلاک
    که تا پاي و سرش افکند در خاک
  • بعدل و داد کردن در جهان تافت
    جهان از وي دم نوشيروان يافت
  • بخوبي در جهان اعجوبه اي بود
    غم عشقش عجب منصوبه اي بود
  • چو دو ابروش پيوسته به آمد
    کمان بود اول آنگه در زه آمد
  • غنيمي چرب چشم او از آن بود
    که با بادام نقدش در ميان بود
  • ز دندانش توان کردن روايت
    که در يک ميم دارد سي دو آيت
  • چو يوسف بود گوئي در نکوئي
    خود از گوي زنخدانش چه گوئي
  • ز گويش تا بکي بيهوش باشم
    چو در گوي آمدم خاموش باشم
  • به پيش قصر باغي بود عالي
    بهشت نقد او را در حوالي
  • چنان آمد که طفلي مانده در خون
    گل سرخ از قماط سبز بيرون
  • صبا همچون زليخا در دويده
    چو يوسف گل از او دامن دريده
  • بيکره ارغوان آغشته در خون
    به خون ريز آمده بر خويش بيرون
  • سر لاله چو در پاي اوفتاده
    کلاهش را کمر جاي اوفتاده
  • فکنده در چمن مرغان خروشي
    به صحرا زان خروش افتاده جوشي
  • چو جوزا در کمر دست غلامان
    ببالا هر يکي سروي خرامان
  • ستاده صف زده ترکان سرکش
    بخدمت کرده هر يک دست در کش
  • ز بيداري بختش فتنه در خواب
    ز بيم خشمش آتش چشم پرآب
  • مگر بر بام آمد دختر کعب
    شکوه جشن در چشم آمدش صعب
  • چو روي و عارض بکتاش ديد او
    چو سروي در قبا بالاش ديد او
  • بساقي پيش شاه استاده بر جاي
    سر زلف دراز افکنده در پاي
  • ز مستي روي چون گلنار کرده
    مژه در چشم عاشق خار کرده
  • چنان آن آتشش در جان اثر کرد
    که آن آتش تنش را بي خبر کرد
  • چنان از يک نظر در دام او شد
    که شب خواب و بروز آرام او شد
  • ز بس آتش که در جان وي افتاد
    چو مست از جام مي بي خود بيفتاد
  • درون پرده دختر دايه اي داشت
    که در حيلت گري سرمايه اي داشت