167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • بيک ره اهل دنيا و رياست
    چو کرمانند در عين نجاست
  • زر و سيم و قبول و کار و بارت
    نبايد در دم آخر بکارت
  • ولي هرکس که دنياجوي باشد
    هميشه در طلب چون گوي باشد
  • شرف دارد بر آن کس کو شب و روز
    ز تف آتش حرص است در سوز
  • چنين گفتست عباسه که دنيا
    چو مرداري است در گلخن بمعني
  • پلنگان چونکه خوردند و رميدند
    سگان خيلي و گرگان در رسيدند
  • چو ماند استخوان بي کبابي
    در او تابد به گرمي آفتابي
  • از او اندک قدر چربي برآيد
    بسي مور از همه سويي در آيد
  • جعل آن عامل مال است در کار
    وليکن آن همه مور اهل بازار
  • که او معموري دنيا گزيند
    که تا در مسند دنيا نشيند
  • چو از حق بازمي دارد ترا مال
    پس آن بهتر که نبود در همه حال
  • ترا چون عشق دنيا راه زن شد
    کجا در دين تواني بت شکن شد
  • چو روزت صبح گرداند بزودي
    که تو در عشقبازي با که بودي
  • بخوبي در همه عالم مثل بود
    سر خوبان نقاش ازل بود
  • ز بحر شعر صوت رود هر دم
    خروش بحر و رود افتاده در هم
  • در آن غوغا ز مستي شد سواره
    براند از باره دروازه باره
  • در آن دخمه چراغي چند ميسوخت
    دل آتش پرستان مي برافروخت
  • ز مستي پاي از سر مي ندانست
    ره بام از ره در مي ندانست
  • شبي در صحبتش بگذاشت تا روز
    خوشي لب بر لبش ميداشت تا روز
  • همه شب منتظر صد ماه پيکر
    نشسته تا کي آيد شاه از در
  • همه ارکان دولت در رسيدند
    ز دور آن اسب شهزاده بديدند
  • پسر را ديد با آن مرده بر تخت
    بدلداري کشيده در برش سخت
  • چو خسرو با سپاه او را چنان ديد
    تو گفتي آتشي در قعر جان ديد
  • پسر چون پاره اي با خويش آمد
    شهش با لشکري در پيش آيد
  • گرفته مرده اي را تنگ در بر
    ستاده بر سر او شاه و لشگر