167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • وليکن هست صبر آن که ناگاه
    برافتد پرده از چشم تو در راه
  • چو يوسف رادر افکندند در چاه
    درآمد جبرئيل از سد ره ناگاه
  • که دل خوش دار در درد جدائي
    که خواهد بود از چاهت رهائي
  • نهد تاجي ز عزت بر سر تو
    فرستد مصريان را بر در تو
  • جهان در زير فرمان تو آرد
    جهاني خلق مهمان تو آرد
  • علي الجمله بگو با من در اين چاه
    که چون چشمت برايشان افتد آنگاه
  • تو خامي اين حديثت خوش نيفتد
    که جز در سوخته آتش نيفتد
  • چو مومي روز و شب در سوختن باش
    که تا آتش کند افروختن فاش
  • چو کارت با خود افتادست پيوست
    سفر در خويش کن بي پا و بي دست
  • ترا يک ذره در خود عيب ديدن
    به از صد نور غيب الغيب ديدن
  • خضر ميشد بر آن پير درويش
    بره در آن جوان را برد با خويش
  • جوان بنشست و پير از بهر ياري
    بدو گفت از جوان تو در چه کاري
  • که دائم آن چنان در غيب خويشم
    که يک دم برنميخيزد ز پيشم
  • چو خود را جمله ننگ و عيب بينم
    چگونه در نجاست غيب بينم
  • اگر پاکيت بايد پاک گردي
    و گرنه خون خوري در خاک گردي
  • چه خواهي کرد آخر اين رياست
    چو خورشيدي که تابد در نجاست
  • جوان را اين سخن در دل چنان شد
    که گفتي از تنش زان ننگ جان شد
  • ز مستي گر فنا را دانئي باز
    وقوفستي ترا در پرده راز
  • چو از مستي فنا نشناختي باز
    تو مستي در فنا سر بر ميفراز
  • که شيخ دين چه مي گويد در آن کس
    که خورد او شربتي پاک و مقدس
  • که در حمام رفتم من يکي روز
    جواني تازه رخ ديدم دل افروز
  • اگر چه خدمتش هر دم فزون بود
    ولي در چشم آن زيبا زبون بود
  • چنان مرداز کمال عشق زود او
    که گفتي در جهان هرگز نبود او
  • تو گر نتواني اي مسکين چنين رفت
    چگونه خواهي آخر در زمين خفت
  • چه ميگويم تو چه مرد نبردي
    که تو در عاشقي نه زن نه مردي