167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • از آن وادي که در وي بيم جانست
    اگر خونين شود جان جاي آنست
  • چه دريائيست اين در جان پديدار
    نه سر پيدا و نه پايان پديدار
  • هزاران جان اگر خون شد در اين راه
    ولي زان جمله جاني نيست آگاه
  • که ميداند که هر دل چون چراغي
    چه سودا مي پزد در هر دماغي
  • يکي گفت اي امام آن جهاني
    چرا پشتت دو تا شد در جواني
  • بدو گفتم که شيخا اين چه حالست
    زبان بگشاد کايمان در زوالست
  • به پنجه سال در خون گشته ام من
    کنون از تيغ مرگ آغشته ام من
  • خطاب آمد که تو مردود مائي
    تو زين در دور شو ما را نشاني
  • چراغي را که بادي در ربودست
    همان انگار کو هرگز نبودست
  • ترا گر نيز کار افتد بزودي
    در اين معني نه کمتر از جهودي
  • يکي پير معمر بود در شام
    که او توريت ميخواندي بهنگام
  • چو پيش مسجد پيغمبر آمد
    انس ناگاه از راهي در آمد
  • چنان پنداشت آن مرد معمر
    که صديق است در پيشان پيمبر
  • عمر گفتش که اين گريه نه زانست
    که با تو هيچ خرده در ميانست
  • نه چندان ريختش از ديده باران
    که ابر از ديده ريزد در بهاران
  • زو اشوقاه و واويلاه آن روز
    ز سر در ماتمي نو گشت جان سوز
  • علي الجمله چو آخر سوز کم شد
    در آمد عقل ودل را زور کم شد
  • علي گفتا که يارد شد بر او
    که شد يکبارگي بسته در او
  • همه ياران در آن اندوه و محنت
    شدند آخر بر خاتون جنت
  • کسي آندر بزد بانگي بر آمد
    که ما را روز رفت و شب در آمد
  • که ميکوبد در چون من اسيري
    نشسته بر سر کهنه حصيري
  • که ميکوبد در چون من حزيني
    گشاده مرگ بر جانم کميني
  • پدر بگشاد مهر از حقه لعل
    در افشان گشت و کرد اين قصه را نقل
  • که آب برگ شاخي در فلان جاي
    اگر جمع آري و مالي تو بر پاي
  • در انگشتش يکي انگشتري بود
    که نقدش بيشتر از مشتري بود