167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ليلي و مجنون نظامي

  • هر نادره اي کز او شنيدند
    در خاطر و در قلم کشيدند
  • در گوش نهاده به زير پرده
    چون حلقه نهاده گوش بر در
  • خصمان در طعنه باز کردند
    در هر دو زبان دراز کردند
  • آي از در آنکه در چنين باغ
    آيي و زدائي از دلم داغ
  • چون باز شدند سوي خانه
    شد در صدف آن در يگانه
  • لشگر شکني به زخم شمشير
    در مهر غزال و در غضب شير
  • برم سر آن عروس چون ماه
    در پيش سگ افکنم در اين راه
  • در دام فتاده آهوئي چند
    محکم شده دست و پاي در بند
  • آن آينه خيال در چنگ
    چون آينه بود ليک در زنگ
  • درياب که گر تو در نيابي
    ناچيز شوم در اين خرابي
  • زان يار بداشت در زمان دست
    آن بند و رسن همه در اين بست
  • در سله بام و در گرفته
    مي زيست چو مار سرگرفته
  • او را پدر از بزرگواري
    مي داشت چو در در استواري
  • زن چيست نشانه گاه نيرنگ
    در ظاهر صلح و در نهان جنگ
  • از درد دلش که در برافتاد
    از پاي چو مرغ در سر افتاد
  • غم در دل من چنان نشاندي
    کازرم در آن ميان نماندي
  • گل در قصبي و لاله در خز
    شيرين ورزين چو شيره رز
  • آسوده کسيست کو در اين دير
    ناسوده بود چو ماه در سير
  • آن مرد کزين حصار جان برد
    آن مرد در اين نه اين در آن مرد
  • هر نيک و بدي که در نوائيست
    در گنبد عالمش صدائيست
  • هر وحش که بود در بيابان
    در خدمت او شده شتابان
  • در سلسله داشتي سگي چند
    ديوانه فش و چو ديو در بند
  • اي در کف تو کليد هر کام
    در جرعه تو رحيق هر جام
  • گفت اي در تو پناهگاهم
    در جز تو کسي چرا پناهم
  • در ديده چو گل کشيده ام ميل
    جامه زده چون بنفشه در نيل
  • يعني ز من کليد در سنگ
    نزديک تو اي خزينه در چنگ
  • من در قدم تو مي شوم پست
    تو در کمر که مي زني دست
  • در نام سليم عامري بود
    در چاره گري چو سامري بود
  • ياري نه چه مي کني در اين کار
    قوتي نه چه مي خوري در اين غار
  • مادر چو ز دور در پسر ديد
    الماس شکسته در جگر ديد
  • در دام کشي مرا دگربار
    تا در دو قفس شوم گرفتار
  • اين گفت و چو سايه در سر افتاد
    در بوسه پاي مادر افتاد
  • گه روي در اين و گه در آن سود
    دارو پس مرگ کي کند سود
  • ليلي به در آمد از در کوي
    مشغول به يار و فارغ از شوي
  • پير آن در سفته بر کمر بست
    زان در نسفته رخت بربست
  • آنگه سلبي که داشت در بند
    پوشيد در او به عهد و سوگند
  • من با تو نشسته گوش در گوش
    با من تو کشيده نوش در نوش
  • اين گفت و گرفت راه صحرا
    خون در دل و در دماغ صفرا
  • چون از سر قصه هاي در پاش
    شد قصه قيس در جهان فاش
  • آن تحفه که در ميانه مي رفت
    چون در غزلي روانه مي رفت
  • مي زيست در آن شکنجه تنگ
    چون دانه لعل در دل سنگ
  • در عاشقي تو صادقي کرد
    جان در سر کار عاشقي کرد
  • شوريده بدي چو ريگ در راه
    آسوده شدي چو آب در چاه
  • او خفته چو شاه در عماري
    وايشان همه در يتاق داري
  • بودند در اين جهان به يک عهد
    خفتند در آن جهان به يک مهد
  • هفت پيکر نظامي

  • همه را روي در خدا ديدم
    در خدا بر همه ترا ديدم
  • بر در خويش سرفرازم کن
    وز در خلق بي نيازم کن
  • چون به عهد جواني از بر تو
    بر در کس نرفتم از در تو
  • در که نالم که دستگير توئي
    در پذيرم که درپذير توئي
  • اي نظامي پناه پرور تو
    به در کس مرانش از در تو