167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • همت ما بود عالي، ورنه در روز ازل
    حاصل کونين را در دامن ما ريختند
  • خاکساران در هواي نيستي چون گردباد
    جلوه اي کردند و آخر محو در هامون شدند
  • بيقراري در حريم وصل عاشق را بجاست
    موج، پيچ و تاب در آغوش دريا مي زند
  • در گلستاني که بلبل جوش غيرت مي زند
    باغبان در سايه گل خواب راحت مي زند
  • در شبستاني که مي سوزد برون در سپند
    بي ادب پروانه ما بال جرأت مي زند
  • در خلاف وعده ابرويت سرآمد گشته است
    در کجيها اين ترازو راستي مو مي زند
  • در تپيدنهاي دل عاشق ندارد اختيار
    بال و پر در شيشه دل آن پريرو مي زند
  • حسرت عشاق افزون مي شود در عين وصل
    موجها خميازه در آغوش دريا مي کشند
  • در سر انديشه او عقل آخر سرگذاشت
    در دل دريا شناور چند دست و پا کند؟
  • در دل پرناوک من نيست جاي عشق، تنگ
    برق جاي خويش آسان در نيستان وا کند
  • خنده رويان چمن سر در گريبان مي کشند
    در گلستاني که يار ما گريبان وا کند
  • رخنه سيل اشک من در سد اسکندر کند
    خون گرمم ريشه در فولاد چون جوهر کند
  • از جواب تلخ در ميزان همت کمترست
    بحر را منعم اگر در دامن سايل کند
  • گرچه دارد حجت ناطق زعيسي در کنار
    گفتگوي منکران خون در دل مريم کند
  • زلف مشکينت که خون در ساغر ايمان کند
    شانه را در يک سراسر پنجه مرجان کند
  • ناله آتش عنانم رخنه در گردون کند
    گريه پا در رکابم شهر را هامون کند
  • نرگست در عين بيماري کند قصد دلم
    کس ندانم در جهان با هيچ بيمار اين کند
  • موشکافان زود در دلها تصرف مي کنند
    شانه در زلف پريشان جاي خود وا مي کند
  • نيستي طاوس، در قيد خودآرايي مباش
    کعبه با يک جامه در سالي قناعت مي کند
  • باده جان بخش را مخمور در دلهاي شب
    در سياهي چشمه حيوان تصور مي کند
  • در گلستان جلوه مستانه آن شاخ گل
    سرو را در چشم قمري نخل ماتم مي کند
  • دفتر آداب را در بزم مي شيرازه نيست
    دختر رز حرف در کار فلاطون مي کند
  • کشتي ما چون صدف در دامن ساحل شکست
    وقت موجي خوش که در آغوش دريا بشکند
  • حيرت اين خار نايابي که در پاي من است
    پاي سوزن در گريبان مسيحا بشکند
  • بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون
    هر که اينجا بيشتر در دل تمنا بشکند