167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • يکيست اين هر دو با هم در گرفتست
    سخن از عشق و ز دل بيم جانست
  • نزد دم تا که آهن در فکندند
    بسختي چند دندانش بکندند
  • روا داري که در خونم نشاني
    سخن از دل مگو ديگر تو داني
  • منم در مملکت بيش از تو صد بار
    پس آنگه شاه گفت آن نازنين را
  • نميداري روا گفت آن خود هم
    چو خود بيني در اين مذهب روانيست
  • چرا در راستي خود را نمائي
    حکايت درشتي و نرمي گليم
  • چو زر القصه پيش آورد درويش
    نهادش پس گليم آن مرد در پيش
  • بزد يک نعره و گفت اي يگانه
    مرا بنشان در اين صندوقخانه
  • که من در جوهر خود چون سفالم
    ز صندوقت بگردد بو که حالم
  • چو در ظلمت گذاري زندگاني
    چو حيواني تو چون آن مي نداني
  • همه اعضاي خود در بند دين کن
    اگر خود را چنان خواهي چنين کن
  • چو مردت مي نه بينم در هدايت
    ز کافر مردنت ترسم بغايت
  • چرا چون مار مي پيچي سر از راه
    چو حق با تو بود در هر مقامي
  • بر او ديد ساقي را نشسته
    مهستي دل در آن مهروي بسته
  • که در بر گيرمت من بر لب کشت
    گر امشب بايدم دوک کسان رشت
  • بدل گفت او اگر امشب به تندي
    در اين خيمه روم با تيغ هندي
  • نمانده زهره اين هر دو بر جاي
    شوم در خون اين دو بي سرو پاي
  • ستاده بود ساقي نيز بر جاي
    قدح در دست و چشم افکنده بر پاي
  • مهستي چون شنيد آن بيت از شاه
    بيفتاد از کنارش چنگ در راه
  • چو برگي لرزه افتادش بر اندام
    برفت از هوش و عقلش ماند در دام
  • بدان ماند که آن شب در چنان کار
    نهفته بوده اي از من خبردار
  • و گر بکشي مرا در تن درستي
    نجاتي باشدم از دست هستي
  • اگر در شکر کوشي هر چه خواهي
    بيابي نقد از جود آلهي
  • هزار و چار و صد پيل است در بند
    شهش گفتا که خود را ياد دارم
  • که يک بزمي نيامد در شمارم
    کنون گر تا بعرشم کار و بار است