167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • همه ره موکب خوبان چون شهد
    عماري در عماري مهد در مهد
  • شه از مستي در آن ساعت چنان بود
    که در چشم آسمانش ريسمان بود
  • سر اول به گل چيدن در آمد
    چون گل زان رخ به خنديدن در آمد
  • پس آنگه عشق را آوازه در داد
    صلاي ميوهاي تازه در داد
  • چکيده آب گل در سيمگون جام
    شکر بگداخته در مغز بادام
  • شبان روزي دگر خفتند مدهوش
    بنفشه در بر و نرگس در آغوش
  • چو آمد دولت شاپور در کار
    در آن دولت عمارت کرد بسيار
  • چو خسرو در بنفشه ياسمن يافت
    ز پيري در جواني ياس من يافت
  • نفس در آتش آري دم بگيرد
    و گر آتش در آب آري بميرد
  • يکي گفتا بدان ماند که در خواب
    در اندازد کسي خود را به غرقاب
  • عروسي در کنارش خوب چون ماه
    بدو در يافته ديوانگي راه
  • مکن تا در غمت نايد درازي
    چو زاهد ممسکي در خرقه بازي
  • چو بر دانا گشادي حيله را در
    چو غوک مارکش در سر کني سر
  • مکن شوخي وفاداري در آموز
    ز موش دام در زاغ دهن دوز
  • شکنج کار چون در هم نشيند
    بميرد هر که در ماتم نشيند
  • ز قلعه زنگيي در ماه مي ديد
    چو مه در قلعه شد زنگي بخنديد
  • چو مهد شاه در گنبد نهادند
    بزرگان روي در روي ايستادند
  • ز مردم باز جست آن گنج را در
    که قفل آن کليدش نيست در بر
  • چو شاهنشه در آن صورت نظر کرد
    سياست در دل و جانش اثر کرد
  • در آن شهر آدمي باشد بهر باب
    توئي زان آدمي يک شخص در خواب
  • و زان ديدن که حيرت حاصلش بود
    دلش در چشم و چشمش در دلش بود
  • و گر سنگي دهن در کاس من زد
    دري شد چون که در الماس من زد
  • چنين مهدي که ماهش در نقابست
    ز مه بگذر سخن در آفتابست
  • ز گوران تک ربودم در دويدن
    گرو بردم ز مرغان در پريدن
  • به دريا ماند موج نيل رنگش
    که در دل بود هم در هم نهنگش
  • ز تيغ تنگ چشمان حصاري
    قدر خان را در آن در تنگباري
  • در آمد راوي و بر خواند چون در
    ثنائي کان بساز از گنج شد پر
  • اگر بيني در آن ده کار و کشتي
    مرا در هر سخن بيني بهشتي
  • نفير کوس گفتي تا دو ماهست
    که را در دل که شه در کوچگاهست
  • ليلي و مجنون نظامي

  • در خانه دين به پنج بنياد
    بستي در صد هزار بيداد
  • کيوان علم سياه بر دوش
    در بندگي تو حلقه در گوش
  • هرچ آن نظري در او توان بست
    پوشيده خزينه اي در آن هست
  • گر در افق است و گر در اعلاست
    هرجا که رود به سوي بالاست
  • بنگر که ز حقه تفکر
    در مرسله که مي کشي در
  • در زخم چو صاعقه است قتال
    بر هر که فتاد سوخت در حال
  • در شعر مپيچ و در فن او
    چون اکذب اوست احسن او
  • چون پيله ببند خانه را در
    تا در شبخواب خوش نهي سر
  • او هست پديد در سه هم کار
    وان هر سه در اوست ناپديدار
  • يا رخت خود از ميانه بربند
    يا در به رخ زمانه در بند
  • در مي طلبيد و در نمي يافت
    وز درطلبي عنان نمي تافت
  • هر نيک و بدي که در شمارست
    چون در نگري صلاح کارست
  • عشق آمد و جام خام در داد
    جامي به دو خوي رام در داد
  • مي گشت به گرد کوي و بازار
    در ديده سرشک و در دل آزار
  • در وقت شدن هزار برداشت
    چون آمد خار در گذر داشت
  • من در خرم و تو در فروشي
    بفروش متاع اگر به هوشي
  • چون شيفتگي و مستيم هست
    در شيفته دل مجوي و در مست
  • مي گفت گرفته حلقه در بر
    کامروز منم چو حلقه بر در
  • چون طالع خويشتن کمان گير
    در سجده کمان و در وفا تير
  • تا در من و در تو سکه اي هست
    اين سکه بد رها کن از دست
  • خنده که نه در مقام خويش است
    در خورد هزار گريه بيش است