نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.
خسرو و شيرين نظامي
همه ره موکب خوبان چون شهد
عماري
در
عماري مهد
در
مهد
شه از مستي
در
آن ساعت چنان بود
که
در
چشم آسمانش ريسمان بود
سر اول به گل چيدن
در
آمد
چون گل زان رخ به خنديدن
در
آمد
پس آنگه عشق را آوازه
در
داد
صلاي ميوهاي تازه
در
داد
چکيده آب گل
در
سيمگون جام
شکر بگداخته
در
مغز بادام
شبان روزي دگر خفتند مدهوش
بنفشه
در
بر و نرگس
در
آغوش
چو آمد دولت شاپور
در
کار
در
آن دولت عمارت کرد بسيار
چو خسرو
در
بنفشه ياسمن يافت
ز پيري
در
جواني ياس من يافت
نفس
در
آتش آري دم بگيرد
و گر آتش
در
آب آري بميرد
يکي گفتا بدان ماند که
در
خواب
در
اندازد کسي خود را به غرقاب
عروسي
در
کنارش خوب چون ماه
بدو
در
يافته ديوانگي راه
مکن تا
در
غمت نايد درازي
چو زاهد ممسکي
در
خرقه بازي
چو بر دانا گشادي حيله را
در
چو غوک مارکش
در
سر کني سر
مکن شوخي وفاداري
در
آموز
ز موش دام
در
زاغ دهن دوز
شکنج کار چون
در
هم نشيند
بميرد هر که
در
ماتم نشيند
ز قلعه زنگيي
در
ماه مي ديد
چو مه
در
قلعه شد زنگي بخنديد
چو مهد شاه
در
گنبد نهادند
بزرگان روي
در
روي ايستادند
ز مردم باز جست آن گنج را
در
که قفل آن کليدش نيست
در
بر
چو شاهنشه
در
آن صورت نظر کرد
سياست
در
دل و جانش اثر کرد
در
آن شهر آدمي باشد بهر باب
توئي زان آدمي يک شخص
در
خواب
و زان ديدن که حيرت حاصلش بود
دلش
در
چشم و چشمش
در
دلش بود
و گر سنگي دهن
در
کاس من زد
دري شد چون که
در
الماس من زد
چنين مهدي که ماهش
در
نقابست
ز مه بگذر سخن
در
آفتابست
ز گوران تک ربودم
در
دويدن
گرو بردم ز مرغان
در
پريدن
به دريا ماند موج نيل رنگش
که
در
دل بود هم
در
هم نهنگش
ز تيغ تنگ چشمان حصاري
قدر خان را
در
آن
در
تنگباري
در
آمد راوي و بر خواند چون
در
ثنائي کان بساز از گنج شد پر
اگر بيني
در
آن ده کار و کشتي
مرا
در
هر سخن بيني بهشتي
نفير کوس گفتي تا دو ماهست
که را
در
دل که شه
در
کوچگاهست
ليلي و مجنون نظامي
در
خانه دين به پنج بنياد
بستي
در
صد هزار بيداد
کيوان علم سياه بر دوش
در
بندگي تو حلقه
در
گوش
هرچ آن نظري
در
او توان بست
پوشيده خزينه اي
در
آن هست
گر
در
افق است و گر
در
اعلاست
هرجا که رود به سوي بالاست
بنگر که ز حقه تفکر
در
مرسله که مي کشي
در
در
زخم چو صاعقه است قتال
بر هر که فتاد سوخت
در
حال
در
شعر مپيچ و
در
فن او
چون اکذب اوست احسن او
چون پيله ببند خانه را
در
تا
در
شبخواب خوش نهي سر
او هست پديد
در
سه هم کار
وان هر سه
در
اوست ناپديدار
يا رخت خود از ميانه بربند
يا
در
به رخ زمانه
در
بند
در
مي طلبيد و
در
نمي يافت
وز درطلبي عنان نمي تافت
هر نيک و بدي که
در
شمارست
چون
در
نگري صلاح کارست
عشق آمد و جام خام
در
داد
جامي به دو خوي رام
در
داد
مي گشت به گرد کوي و بازار
در
ديده سرشک و
در
دل آزار
در
وقت شدن هزار برداشت
چون آمد خار
در
گذر داشت
من
در
خرم و تو
در
فروشي
بفروش متاع اگر به هوشي
چون شيفتگي و مستيم هست
در
شيفته دل مجوي و
در
مست
مي گفت گرفته حلقه
در
بر
کامروز منم چو حلقه بر
در
چون طالع خويشتن کمان گير
در
سجده کمان و
در
وفا تير
تا
در
من و
در
تو سکه اي هست
اين سکه بد رها کن از دست
خنده که نه
در
مقام خويش است
در
خورد هزار گريه بيش است
صفحه قبل
1
...
346
347
348
349
350
...
3359
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن