167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • شهپر پرواز مرغ روح را در گل گرفت
    هر که صائب در جهان آلوده تعمير شد
  • چهره خندان او تا در گلستان جلوه کرد
    بلبلان را در نظر گل چهره نگشوده شد
  • در دل عشاق بيم بازگشت حشر نيست
    در بهشت افتاد هر تخمي که آتش ديده شد
  • در دل سنگين شيرين رخنه نتوانست کرد
    گرچه عاجز در کف فرهاد سنگ خار شد
  • حسن از گستاخي ما رفت در ابر نقاب
    شمع در فانوس از بيتابي پروانه شد
  • با کدامين آبرو در کعبه آرم روي خويش؟
    من که سرجوش حياتم صرف در بتخانه شد
  • آشناي خويش گشتن در وطن افتادن است
    در غريبي ماند هر کس آشناي خود نشد
  • صدزبان از خوشه در شکر برومندي نگشت
    دانه تا يک چند در زيرزمين پنهان نشد
  • خون من خواهد گرفتن در قيامت دامنش
    گر در ايام حيات از دست من دامن کشد
  • نقطه خال لبت خط بر سويدا مي کشد
    در گوشت حلقه در گوش ثريا مي کشد
  • سرکشي در آب و خاک مردم افتاده نيست
    در زمين خاکساري دانه وارون مي دمد
  • فرصتي تا هست بيرون آي از زندان جسم
    در بهاران تخم بيدردي که در گل ماندماند
  • از ديار مردمي ديار در عالم نماند
    آشنارويي بجز ديوار در عالم نماند
  • گوشه چشمي نماند از مردمي در روزگار
    سرمه واري نرمي گفتار در عالم نماند
  • گر تواني سير در مصر وجود خويش کرد
    جنس يوسف کاروان در کاروانت داده اند
  • نيست غافل عاشق از پاس ادب در بيخودي
    عندليب مست را سر در گلستان داده اند
  • چند در زير فلک سرگشته باشم، سوختم
    وقت جمعي خوش که در گرداب لنگر کرده اند
  • نامه پردازان که از مضمون غيرت آگهند
    در حرم هم سعي در خون کبوتر کرده اند
  • از دو چشم دوربين در زندگي روشندلان
    در ترازوي قيامت خويش را سنجيده اند
  • تن پرستاني که در تضييع آب و دانه اند
    در رياض آفرينش سبزه بيگانه اند
  • اهل وحدت را نظر بر اختلاف جامه نيست
    در گلستان بلبل و در انجمن پروانه اند
  • هيچ کس در کاروان زندگي بيدار نيست
    ماندگان در خواب غفلت، رفتگان افسانه اند
  • صد بيابان در ميان دارند زهاد از نفاق
    گرچه در پهلوي هم چون سبحه صددانه اند
  • پاي رفتن از حريم او کجا دارد سپند؟
    در تماشاگاه او پا در حنا دارد سپند
  • از دورنگيها که پنهان داشت دوران در لباس
    جرعه اي در دامن گلهاي رعنا ريختند