167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • وجود ما اگر يک ذره بودي
    هنوز آن ذره در خود غره بودي
  • اگر از خويش مي جوئي خبر تو
    بمير از خود مکن در خود نظر تو
  • چو آمد چشم را مرگ تو در گوش
    بمرگت گشت پيش از تو سيه پوش
  • حصاري از فنا بايد در اين کوي
    وگرنه بر تو زخم آيد ز هر سوي
  • يقينش شد که ملکش جز فنا نيست
    که در دنيا بقا را هم بقا نيست
  • که تو با ما يخي در آفتابي
    و يا کف گلي بر روي آبي
  • چو بي کشتي تو در دريا نشستي
    بگويد با تو دريا آنچه هستي
  • که از من در دو عالم من نماندست
    وجودم يک سر سوزن نماندست
  • برون رفتم از آنجا صبحگاهي
    کنون در پيش دارم سخت راهي
  • چو شد القصه شبلي تا حرمگاه
    يکي را ديد پست افتاده در راه
  • من آن نازک تن تازه جوانم
    که ديدي در فلان جائي چنانم
  • مرا با صد هزاران ناز و اعزاز
    به پيش خويش خواند و کرد در باز
  • از آن مي سوزم و زان مي گدازم
    که موئي در نمي گنجد چه سازم
  • تو خود در پيش چشم خود نشستي
    ز پيش چشم خود برخيز و رستي
  • يکي شوريده اي مي شد سحرگاه
    سر خاک بزرگي ديد در راه
  • چنين مرد قوي جان عزيزش
    نمي بينم در اين ره هيچ چيزش
  • جهاني را که چندين ضر و نفعست
    ببين تا چند در وي خفض و رفعست
  • به بيداري و گر يچ بر پيچ
    چو در خوابي جهاني هيچ بر هيچ
  • طريقت چيست نقد جان فکندن
    که خود را در غلط نتوان فکندن
  • چو چشمت نيست دائم در غلط باش
    که نقشت راهزن آمد ز نقاش
  • همه کس را چو در خوردست معشوق
    بکلي کي رسد هرگز بمخلوق
  • نباشد آگهي در خورد ما را
    ز شوق او بماند درد ما را
  • پس آن بهتر که هرگز ندهدت دست
    که تا در سوز او باشي تو پيوست
  • يکي ديوانه اي کو بود در بند
    بلب مي گفت رازي با خداوند
  • از اينجا رخت سوي لامکان کش
    براق صدر را در زير ران کش