167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

خسرو و شيرين نظامي

  • منم چون مرغ در دامي گرفته
    دري در بسته و بامي گرفته
  • تو در خرگاه و من در خانه تنگ
    ترا روزي بهشت آمد مرا سنگ
  • هنوزم در دل از خوبي طربهاست
    هنوزم در سر از شوخي شغب هاست
  • به نازي روم را در جستجويم
    به بوئي باختن در گفتگويم
  • جهاني ناز دارم صد جهان شرم
    دري در خشم دارم صد در آزرم
  • ز خوش نقلي که مي در جام ريزم
    شکر در دامن بادام ريزم
  • صدف چون بر گشايد کامراکام
    کند در وام از آن دندان در فام
  • بس اين اسب جفا بر من دواندن
    گهم در خاک و گه در خون نشاندن
  • مثالي داد مه را در سواري
    براتي مشک و در پرده داري
  • چو نوبت داشت در خدمت نمودن
    برون زد نوبتي در دل ربودن
  • به شب بازي فلک را در نگيري
    به افسون ماه را در بر نگيري
  • در ناسفته را گر سفت بايد
    سخن در گوش دريا گفت بايد
  • نخواهم آب و آتش در هم افتد
    کز ايشان فتنه ها در عالم افتد
  • چو شد در نامها نامم شکسته
    در بي نام و ننگان باد بسته
  • ز در بستن رقيبم رسته باشد
    خزينه به که او در بسته باشد
  • ز قند من سمرها در جهانست
    در قصرم سمرقندي از آنست
  • خردمندي که در جنگي نهد پاي
    بماند آشتي را در ميان جاي
  • در انديش ار چه کبکت نازنين است
    که شاهيني و شاهي در کمين است
  • هم آخر در کنار پستم افتي
    به دست آئي و هم در دستم افتي
  • نخواهي کاريم در خانه خويش
    مبارک باد گيرم راه در پيش
  • کسي در دل چو دريا کينه دارد
    که دندان چون صدف در سينه دارد
  • ترا با من دم خوش در نگيرد
    به قنديل يخ آتش در نگيرد
  • ره آنکس راست در کاشانه تو
    که دوزد چشم خود در خانه تو
  • من اينک مانده ام در آتش تيز
    تو در من بين و عبرت گير و بگريز
  • برو کز هيچ روئي در نگنجي
    اگر موئي که موئي در نگنجي
  • به هر نقشي که در فردوس پاکست
    به هر حرفي که در منشور خاکست
  • همه کس در در آب پاک يابد
    کسي کو خاک جويد خاک يابد
  • مگر ماه و زن از يک فن در آيند
    که چون دربندي از روزن در آيند
  • به افسونها در آن تابنده مهتاب
    ملک را برده بود آن لحظه در خواب
  • مي کافور بو در جام ريزيم
    وز اين دريا در آن زورق گريزيم
  • در اين گردک نشسته خسرو چين
    در آن ديگر فتاده شور شيرين
  • همان نغمه دماغش در جرس داشت
    که موسيقار عيسي در نفس داشت
  • ملک بر هر دو جان انداز کرده
    در گنج و در دل باز کرده
  • نوا بازي کنان در پرده تنگ
    غزل گيسوکشان در دامن چنگ
  • جگر در تاب و دل در موج خونست
    گر آري رحمتي وقتش کنونست
  • مگر ماه آمد از روزن در افتاد
    که شب را روشني در منظر افتاد
  • حديث بي زباني بر زبان آر
    ميان در بسته اي را در ميان آر
  • بهاري مشگبو ديدم در آن باغ
    به چنگ زاغ و در خون چنگ آن زاغ
  • پري را هم دل ديوانه جويد
    در آبادي نه در ويرانه جويد
  • نگنجد آسمان در خانه من
    دو عالم در يکي ويرانه من
  • زنم چندان زمين را بوس در بوس
    که بخشايش برآرد کوس در کوس
  • چو مشعل سر در آوردم بدين در
    نهادم جان خود چون شمع بر سر
  • نوا را پرده عشاق آراست
    در افکند اين غزل را در ره راست
  • نوائي بر کشيد از سينه تنگ
    به چنگي داد کاين در ساز در چنگ
  • نکيسا در ترنم جادوي ساخت
    پس آنگه اين غزل در راهوي ساخت
  • در آن حضرت که نام زر سفالست
    چو من مس در حساب آيد محالست
  • نصيب من ز تو در جمله هستي
    سلامي بود و آن در نيز بستي
  • در آمد در زمان شاپور هشيار
    گرفتش دست و گفتا جانگه دار
  • لبش با در به غواصي در آمد
    سر زلفش به رقاصي بر آمد
  • گه آوردي فروزان شمع در پيش
    درو ديدي و در حال دل خويش