167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • چنين تو پشت گرم از آب و ناني
    شکم پر کرده اي در پهلواني
  • ز يک دوزخ بديگر دوزخ آئي
    که از مبرز روي در مطبخ آئي
  • کسي گفت آتشي در خويشتن زن
    چو خوردي لقمه اي بنشين و تن زن
  • و گر با خلق باشي مهربان باش
    در آن ساعت نگهدار زبان باش
  • چو تو بس ناتمام و ناتمامي
    ميان در بسته از بهر طعامي
  • همي کان طفل را تقدير کردند
    برزقش در دو پستان شير کردند
  • چو با تو رزق دائم هم بر افتاد
    چرا اين خلق در يکديگر افتاد
  • يکي ديوانه در بغداد بودي
    که نه يک حرف گفتي نه شنودي
  • خوشي در ناخوشي بودن کمال است
    که نقد دل خوشي جستن محال است
  • در اين منزل که طوفان غرور است
    کرا يک لحظه امکان سرور است
  • بسي گر در معني سفته آيد
    چنان نبود که ليلي گفته آيد
  • چو نام و نعت ليلي باز گفتي
    جهاني در جهاني راز گفتي
  • در آن شهر از بزرگي گنبدي بود
    که سر بر گنبد گردنده مي سود
  • يکي ديوانه اي مي رفت در راه
    يکي پرسيد از او کاي مرد آگاه
  • چنين کاري عجب در راه زان بود
    که معشوقي بغايت دلستان بود
  • اگر تو در فصيحي لال گردي
    سزدگر گرد شرح حال گردي
  • که چون معشوق آيد در کرشمه
    کند چشم همه عشاق چشمه
  • جمال آن چنان در روز بازار
    ز سوز عاشقان آيد پديدار
  • چو معشوق است عاشق آور خويش
    چو خود عاشق نبيند در خور خويش
  • اگر او نيست ور هستست او را
    دل معشوق در دستست او را
  • اثر کرد اين سخن در جان محمود
    فرو افکند سر مي سوخت چون عود
  • يکي را گفت تا سرو بلندش
    ز سر تا پاي آرد در کمندش
  • چو گوئي آن سمن بر را فرو بست
    ولي پنهان بصد جان دل در او بست
  • بدو گفت اي اياز اينم تمامست
    شکاري در کمند از ما کدامست
  • شهش گفتا توئي افتاده در دام
    مرا از چه شکاري مينهي نام