167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • چو نام مهترش آخر در آموخت
    دلش چون شمع زان شادي برافروخت
  • مگر آن مرد روزي در بيابان
    گذر مي کرد چون بادي شتابان
  • چه علت در ميان آري پديدار
    که خود بخشد اگر باشد سزاوار
  • ز دل بر گير قفل اين بيخبر را
    بجنبان سلسله بگشاي در را
  • که چون خواهيم و فرماني در آيد
    ز ترسائي سلماني بر آيد
  • اگر سر تا بگردون بر فرازي
    و گر خود را وطن در چاه سازي
  • ترا گر بي سري ور سر فرازي
    بيک نرخ آيدم در بي نيازي
  • يکي ديوانه اي گريان و دلسوز
    شبي در پيش کعبه بود تا روز
  • در اين راه از چنين سر کم نيايد
    که دريائيش يک شبنم نيايد
  • چنين نقل است کايوب پيمبر
    که عمري در بلائي بود مضطر
  • در آمد جبرئيل و گفت اي پاک
    چه مي باشي بنال از جان غمناک
  • ببردي دل از او در زندگاني
    اگر بازش دهي دل مي تواني
  • مرا نه با دل او کار بودست
    نه در من هرگز اين پندار بودست
  • کسي کو از دل خود نيست آگاه
    چگونه در دل ديگر کند راه
  • عزيزي از زليخا کرد در خواست
    که چون يوسف ببردت دل بگور است
  • کنون اين دل کجا شد در ميانه
    چه گويم زين طلسم وزين بهانه
  • پس آنکه گفت هان اي گوي چالاک
    بهش رو تا نيفتي در گو خاک
  • اگر چه آن گنه نه کردن تست
    وليکن آن گنه در گردن تست
  • همي گويند در آبم نشانده
    که هرگزتر مشو اي باز مانده
  • کلاهي از نمد بر سر نهاده
    بدو نيک جهان بر در نهاده
  • زبان بگشاد مرد از پرده راز
    که اي پرورده در صد پرده ناز
  • بهر يک يک نفس روشن بداني
    که مرده بوده اي در زندگاني
  • حسن چون ديد آن در وي اثر کرد
    زماني غيرتش زير و زبر کرد
  • در اين ساعت مرا اي پاک خاطر
    پيازي بود و اندک پيه حاضر
  • بخون دل يکي پيه آبه کردم
    در آن دم کامدم بيرون بخوردم