167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • که از ديوت گر اين حاصل نبودي
    ترا اين آرزو در دل نبودي
  • بسي در شوق او بنشسته بودي
    که او را عاشقي پيوسته بودي
  • بصد زاري بپاي او در افتاد
    بهر ساعت بدستي ديگر افتاد
  • چو در ره ديد شبلي گفتش آنگاه
    که گر خواهي که آن برخيزد از راه
  • يکي دعوت بزيبائي چنان کرد
    که صد دينار زر در خرج آن کرد
  • چنان پنداشت آن مرد نمازي
    که هست آن کاملي در کارسازي
  • ببايد احتياطي در نمازم
    که تا اين مرد داند کاهل رازم
  • چو صبح صادق از مشرق برآمد
    وزان نوري بدان مسجد در آمد
  • گشاد آن مرد چشم آنجا نهفته
    يکي سگ بود در مسجد بخفته
  • از آن تشوير خون در جانش افتاد
    چو باران اشک بر مژگانش افتاد
  • همه شب بهر سگ در کار بودي
    شبي حق را چنين بيدار بودي؟
  • ز من کاري نيايد در جهان نيز
    و گر آيد سگان را شايد آن نيز
  • ترا چون دشمني از دوستانست
    خسک در راه تو از بوستانست
  • مگر مي رفت روزي غرقه نور
    بره در پير زالي ديد از دور
  • ببر در جامه اي صد رنگ بودش
    دلي پر کين سري پر جنگ بودش
  • مسيحش گفت چون در پرده اي تو
    چرا اين جامه رنگين کرده اي تو
  • چنين گفت او که در پرده از آنم
    که تا هرگز نبيند کس عيانم
  • چنين گفت او که اي صدر يگانه
    ز بس شوهر که کشتم در زمانه
  • منم در گرد عالم هر زماني
    که مي افتد بدام من جهاني
  • ببين اين احمقان بيخبر را
    که مي خواهند زال در بدر را
  • چو در بند سگ و مردار باشي
    پس از هر دو بتر صد بار باشي
  • ز رهبانان يکي ديري نکو کرد
    درش بربست و يک روزن در او کرد
  • سگي مي ديده ام در خود گزنده
    بگرد شهر بيهوده دونده
  • در اين ديرش چنين محبوس کردم
    درش بر بستم و مدروس کردم
  • منم ترک زن و فرزند کرده
    بزنداني سگي در بند کرده