167906 مورد در 0.10 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • روان شد کودک و چادر برافکند
    که تا خود را در آن منظر درافکند
  • همه مويش بچيد و پرده بشکافت
    چو خرچنگي در او جنبنده اي يافت
  • فرو برده بديگر پرده چنگال
    يکي آلت حکيم آورد در حال
  • بيامد کودک و بگشاد صندوق
    در آنجا ديد وصف روي معشوق
  • کتابي کان بود در علم تنجيم
    همه بر خواند و شد استاد اقليم
  • کشيد آخر خطي و در ميانش
    نشست و شد ز هر سو خط روانش
  • تعجب کرد از آن و گفت آنگاه
    چگونه در درونم يافتي راه
  • کسي کو سر جان خواهد زدلخواه
    بسا رنجا که او بيند در اين راه
  • اگر در کار حق مردانه باشي
    تو باشي جمله و همخانه باشي
  • توئي از خويشتن گم گشته ناگاه
    که تو جوينده خويشي در اين راه
  • چو هم درد و هم آوازي نبودش
    در آن اندوه همرازي نبودش
  • وزيرش گفت اي غافل در اين کار
    پسر با تو چرا گريي چنين زار
  • که مي گرديد عمري در سر من
    که يک دم اين پسر آيد بر من
  • مرا گر چشم نبود در ميانه
    چه خواهم کرد معشوق يگانه
  • که گربي ديده جوئي قربت شاه
    شوي در خون جان خويش آنگاه
  • بدرد افتاد چون درمان نبودش
    که جاني در خور جانان نبودش
  • بسي زير و زير آمد در آن درد
    که هرگز کس نگشت آگاه از آن مرد
  • نه چندان گشت در عشقش ستمکش
    که هرگز گشته باشد هيچ غمکش
  • پسر را پيش آن دشمن فرستاد
    چو ماهي ماه در جوشن فرستاد
  • رخ ياري که دزديده توان ديد
    درون جان و در ديده توان ديد
  • چو القصه سپه در هم رسيدند
    بيک حمله دو صف بر هم دريدند
  • کسي نگرفت آن سرهنگ را هيچ
    ولي او خويشتن افکند در پيچ
  • ببردند آن دو تن را در وثاقي
    يکي را وصل و ديگر را فراقي
  • پسر پرسيد از سرهنگ آخر
    که تو کي آمدي در جنگ آخر
  • نمي دانم ترا تو از چه خيلي
    و يا تو در سپاه من طفيلي