167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • بگفت اين و بر آمد جان پاکش
    فرو شد کالبد در زير خاکش
  • همه در انتظار آن که تا شاه
    که را رغبت کند يا کيست دلخواه
  • بسي شد در جهان آوازه او
    نمي دانست کس اندازه او
  • رسيدند از قضا روزي در آن راه
    بر آن مرد اعرابي شبانگاه
  • چو بود آن مرد اعرابي جوانمرد
    در آن شب هر دو تن را ميهمان کرد
  • در آمد مرد اعرابي به گفتن
    کز اينجا تا کجا خواهيد رفتن
  • بگفت آنگاه اعرابي که يک چند
    زني افتاد اينجا در خردمند
  • شدند آخر بسي منزل بريدند
    در آن ده سوي آن منزل رسيدند
  • بهم هر سه روان گشتند در راه
    که تا رفتند پيش زن سحرگاه
  • بگفت القصه آن راز آشکاره
    که طفلت کشته ام در گاهواره
  • نبود آن زن در اين کشتن گنهکار
    ز فعل شوم خود گشتم گرفتار
  • برفت از خويش چون با خويش آمد
    زن نيکو دلش در پيش آمد
  • بدو گفتا چه افتادت که ناگاه
    شدي نعره زنان افتاده در راه
  • ز تو تا او همه اعضا چنانست
    که نتوان گفت موئي در ميانست
  • اگر او نيستي ريزيده در خاک
    ترا او گفتمي اي گوهر پاک
  • منم آن زن که در دين ره سپردم
    نگشتم کشته از سنگ و نمردم
  • بسجده اوفتاد آن مرد در خاک
    زبان بگشاد کاي دارنده پاک
  • بلي بايد هزار و يک تن آراست
    که تا يک لقمه گردد در دهن راست
  • چو دائم مي کند باقيت دعوت
    ز فاني در گذر يعني ز شهوت
  • محبت چون بحد خود رسد نيز
    شود جان تو در محبوب ناچيز
  • ز شهوت در گذر چون نيست مطلوب
    که اصل جمله محبوبست محبوب
  • دو ابرويش که هم شکل کمان بود
    دو حاجب بر در سلطان جان بود
  • زني در عشق آن بت سرنگون شد
    دلش بسيار کرد افغان و خون شد
  • اگر روزي بصحرا رفتي آن ماه
    روان گشتي زن بيچاره در راه
  • نگه مي کردي از پس روي آن ماه
    چو باران مي فشاندي اشک در راه