167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

الهي نامه عطار

  • نکرده کار بي انشاي او دين
    نديده چشم در ابروي او چين
  • در اول چين همه زابروي او شد
    وليکن جمله با گيسوي او شد
  • کسي در حضرت عزت مؤيد
    بسر نامد ز خود الا محمد
  • چو بود اول ز حق مژده رسانش
    بود هم نيز در آخر زمانش
  • گه از ششصد هزاران پرجبريل
    جناح قلب او در وقت تنزيل
  • کمان قاب قوسينش بکف در
    ز تير اذر ميت او گشته صفدر
  • نبي السيف با تاج لعمرک
    براق آورده در زير از تبرک
  • چو خود را در نبوت بنده مي خواست
    ز حق دو ديده گرينده مي خواست
  • که او در نيستي جست از خدا عز
    نشد يک دم بچيزي بند هرگز
  • چو در هستي نماندش هيچ اميد
    ز ما زاغش سجل بستند جاويد
  • چو در جوش آمدي از شوق جانش
    برفتي گاه گاهي بر زبانش
  • اگر چه شمع را روشن چراغست
    ولي بي انگبين در درد و داغست
  • در اول شمع غرق انگبين بود
    ز وحدت بي خيال آن و اين بود
  • در آخر چون از آنجا دور افتاد
    ز وصل انگبين مهجور افتاد
  • از آن در فقر بودش آرميدن
    کادب نبود نثار خويش چيدن
  • بسي بودي که ماهي در کشيدي
    ز نه حجره کسي دودي نديدي
  • همه اصحاب او در قربت او
    ز خود فاني شده از هيبت او
  • ندارد زهره شيطان سيه کار
    که آيد در لباس او پديدار
  • چو آمد بر زمين آن صدر عالي
    بطفلي در سجود افتاد حالي
  • کسي از وي حدث هرگز نديدي
    چو عنبر گاو خاکش در کشيدي
  • فلک زير براق او زمين بود
    و شاق در گهش روح الامين بود
  • در آمد آدم و آندم طرب کرد
    ز سرش گوهر آدم طلب کرد
  • مگر خشکي اثر کردش در آن راه
    شراب سلسبيل آوردش آنگاه
  • سپهري کافتابش دست خوش بود
    براقش را در آن شب قودکش بود
  • مگر آن شب در آن ره تيز مي تاخت
    براقش بر فلک نعلي بينداخت