167906 مورد در 0.07 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • دلش در عشق معجون ساخت
    رخش از اشگ صد هنگامه خون ساخت
  • همي بدريد جان آن عاشق مست
    بجاي جانش آمد جامه در دست
  • چو لختي با جهان هستي آمد
    دگر ره در خروش مستي آمد
  • چو برقي چون در آن صحرا بمانده
    چو باران اشگ بر صحرا بمانده
  • اگر فرمان دهد در پادشاهي
    سپه گيرد زماهش تا به ماهي
  • چه سازم چون کنم چون کارم افتاد
    خرم در گل بخفت و بارم افتاد
  • برون آمد به ميدان يوسف عهد
    بزير چتر چون خورشيد در مهد
  • بتک استاد گلخن تاب در حال
    دل و جان پر سخن ليکن زفان لال
  • شه از لطفي که او را بود در تاخت
    بسوي آن گدا گويي بينداخت
  • چو از شاه اين سخن بشنيد درويش
    به خاک افتاد و مي افتاد در خويش
  • به آخر در ميان خاک و خواري
    به گلخن باز بردندش بزاري
  • دلش مستغرق درياي اندوه
    زچشم او زمين چون چشم در کوه
  • چو سوي هستي خود راه يابند
    سر خود در کنار شاه يابند
  • شنودم من که موشي در بيابان
    مگر ديد اشتري را بي نگهبان
  • الهي نامه عطار

  • خداوندي که چنداني که هستي است
    همه در جنب ذاتش عين پستي است
  • زهي حشمت که گر در جان درآيد
    ز هر يک ذره صد طوفان برآيد
  • زهي هيبت که گر يک ذره خورشيد
    بيابد گم شود در سايه جاويد
  • زهي شربت که در خون مي زند نان
    باميد سقاهم ربهم جان
  • زهي مهلت که چون هنگام آيد
    بموئي عالمي در دام آيد
  • کسي عاشق بود کز پاي تا فرق
    چو گل در خون شود اول قدم غرق
  • نداري در همه عالم کسي تو
    چرا بر خود نمي گريي بسي تو
  • که گر صد آشنا در خانه داري
    چو مردي آن همه بيگانه داري
  • اگر پيش از اجل يک دم بميري
    در آن يک دم همه عالم بگيري
  • برو تن در غم بار گران نه
    بسي جان کن چو جان خواهند جان ده
  • نمي بينم ترا آن مردي و زور
    که بر گردون شوي نارفته در گور