167906 مورد در 0.11 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • مرا نزد بخيل آورد آن مرد
    يکي صد ساله ديدم در آن درد
  • گلابش يافتم يک شيشه در بر
    بگل بگرفته محکم شيشه را سر
  • چو خواهد شد دوزخ ريزان
    دورخ در خاک ماليد اي عزيزان
  • بر انديشيد از آن ساعت که در خاک
    فرو ريزد دورخ چون برگ گل پاک
  • چرا در کار حق سستي نماييد
    اگر مرديد پس چستي نماييد
  • تو خود هرگز شبي در درد اين کار
    نداري خويش را تا روز بيمار
  • چرا خفتي تو چون در عمر بسيار
    نخواهي شد زخواب مرگ بيدار
  • الا اي روز و شب در خواب رفته
    برآمد صبح پيري و تو خفته
  • تويي در کيسه اين دهر خود راي
    بمانده هم چو سيم قلب بر جاي
  • مکن در وقت صبح اي دوست سستي
    که داري ايمني و تن درستي
  • برآر از سينه پر خون دمي پاک
    که بسياري دمد صبح و تو در خاک
  • بگير آن حلقه را در وقت شبگير
    دل شوريده را درکش به زنجير
  • خوشي بگري چو باران در عتابي
    مگر بر خيزدت از دل حجابي
  • رهي لذت که در شبهاي تاري
    نياز خويش بر حق عرضه داري
  • خوشي در خاک مي مالي رخ خويش
    بزاري مي گزاري پاسخ خويش
  • بنه پايي که در پيش چنان کس
    خلايق خفته و تو باشي و بس
  • چو صد شب از هوا بيدار بودي
    بشهوت ريزه در کار بودي
  • يکي پيوسته مي تابند در شيب
    دگر را مي دهندآرايش و زيب
  • چو دل پر تفت و جان پرتاب باشد
    نگو ساري من در خواب باشد
  • نينديشي که چون عمرت سر آيد
    بسي مهتاب در گورت درآيد
  • بر انديشه کسي چون خواب يابد
    که در گورش بسي مهتاب تابد
  • شنودم من که وقتي پادشاهي
    که رويي داشت در خوبي چوماهي
  • زبهر گوي بازي رفت بيرون
    وزو هر لحظه صد دل خفت در خون
  • چو گوي حسن در ميدان بيفکند
    فلک از گوي او چوگان بيفکند
  • زعشقش آتشي در جانش افتاد
    که دردي سخت بي درمانش افتاد