167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • اگر صوفي ببيند زله تو
    نشيند بي شکي در پله تو
  • همي پر کن که گر در تو دلي هست
    زتو پهلو تهي کردست پيوست
  • شکم چون پر شد و در ناز افتاد
    قوي باري زپشتت باز افتاد
  • اگر درچاه ماني هم چو روباه
    بدرد گرگ نفست در بن چاه
  • نشست آن گرگ در دلو روان زود
    روان شد دلو چون تير از کمان زود
  • همي چندان که مي شد دلو در چاه
    به بالا مي بر آمد نيز روباه
  • ميان راه چون در هم رسيدند
    بره هم روي يک ديگر بديدند
  • همي تا گرگ را در چه خبر بود
    نگه مي کرد روبه بر زبر بود
  • چو در چاه اوفتاد آن گرگ بد خوي
    رهايي يافت روباه سخن گوي
  • اگر با استخوان کيبويي تو
    مباش ايمن سگي در پهلويي تو
  • مگر آن گربه در برياني آويخت
    ربود از سفره برياني و بگريخت
  • عزيزي آن بديد از دور ناگاه
    که مي زد گربه را آن مرد در راه
  • حکايت کرد ما را نيک خواهي
    که در راه بيابان بود چاهي
  • از آن چه آب مي جستم که ناگاه
    فتاد انگشتري از دست در چاه
  • همه در دلو کن تا بر کشم من
    بود کانگشتري بر سر، کشم من
  • دو نيمه گشت و کرمي از ميانش
    برآمد سبز برگي در دهانش
  • زني بد پارسا، شويش سفر کرد
    نه شويي و نه برگي داشت در خورد
  • جوابم داد آن پير سخن ساز
    که من وايست را در چون کنم باز
  • که گر گردد در بايست بازم
    نيايد تا ابد ديگر فرازم
  • فرو بستم من اين در را به صد سال
    کنون چون برگشايم آخر سال
  • بهر چيزي که گرد آورد صد بار
    بيک ره در ميان گردد گرفتار
  • تو بو تيمار با آبي در آتش
    بخور تو اينچ داري اين زمان خوش
  • سخاوت کن که سرهاي بخيلان
    نمي زيبد مگر در پاي پيلان
  • بخيلان را ز بخل خويش پيوست
    نه دنيا و نه دين در هم زند دست
  • ز من آزادمردي کرد در خواست
    که او را کرد بايد شربتي راست