167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • چو شد دستش ز زر و سيم خالي
    بشد يک ديده را در باخت حالي
  • بدو گفتند اي مانده چنين باز
    مسلمان گرد و دين خويش در باز
  • جهودي در جهودي اين چنين است
    ندانم چونست او کو اهل دين است
  • گهي روي چو مه در باختي تو
    گهي زلف سيه درباختي تو
  • دل پر نور خود با چشم روشن
    به غفلت باختي در کنج گلخن
  • الا اي حرص در کارت کشيده
    چو شد قد الف وارت خميده
  • مکن روباه بازي و بيا رام
    که پيه گرگ در ماليدت ايام
  • نمي ترسي که از کوي جهانت
    تو غافل در ربايند از ميانت
  • چه کارست اين که در دنيا فانيست
    جهاني کار کار آن جهانيست
  • زمرگت گر کسي دل ريش دارد
    زخود ترسد که آن در پيش دارد
  • نخواهي بود با کس در ميانه
    تو خواهي بود با تو جاودانه
  • بسي در دين و دنيا راز راندم
    بدين نرسيدم و زان باز ماندم
  • جوانان طعنه خوش مي زنندم
    به طعنه در دل آتش مي زنندم
  • اگر گه گه بشهوت بر دمي دست
    چو در پاي آمدم با سر دلم جست
  • دلم از بيم مردن در گدازست
    که مرکب لنگ و راهم بس درازست
  • همه در مهد دنيا سير خوابيم
    همه از مستي غفلت خرابيم
  • ترا در ره بسي ريگست اي دوست
    ز يک يک ريگ بيرون اي از پوست
  • همه سر در کمينت مي شتابند
    که تا چون برتو ناگه دست يابند
  • جهان بي وفا جز ره گذر نيست
    ترا چندين تحمل در سفر چيست
  • خردمندان تو جاني و تني آي
    چراغي در ميان گلخني آي
  • اگر چون يونسي در قعر عالم
    چو جانت جوف ماهي شد مزن دم
  • فراغت در قناعت هرک دارد
    زمهر و مه کلاهش ترک دارد
  • در آمد آن فقير از خانقاهي
    نهاده بر سر از ژنده کلاهي
  • ترا چرخ فلک در چرخه انداخت
    که بر يک جو زرت صد نرخه انداخت
  • زجايي گر ترا دانگي در افتد
    تر زان زر سقط بانگي درافتد