167906 مورد در 0.08 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • برون شد ديگت از سر مي ستيزي
    که در هر ديگ همچون کفچليزي
  • چو جانت شيب خواهد بود در خاک
    سر منظر چه افرازي بر افلاک
  • ميان چون بندگان در بند محکم
    که نبود بي غمي فرزند آدم
  • چنيني گفت او که گر در زندگاني
    بدادي اين قدر آن مرد فاني
  • يکي چندانک در ره ژنده ديدي
    جزان کارش نبودي ژنده چيدي
  • تو پنداري که چون مردي برستي
    کجا رستي که در سختي نشستي
  • نباشد از تو يک يک ذره بي کار
    بود در رنج جان کندن گرفتار
  • چو از گورت برانگيزند مضطر
    برهنه پا و سر در دشت محشر
  • چو خوش آتش زدي در خرمن خويش
    نداني آنچ کردي با تن خويش
  • ترت نشکند در هم سر و پاي
    نگردي سير نان و جامه و جاي
  • چو در خوابي سخن هيچي نداني
    چو سر اندر کفن پيچي نداني
  • دگر شب نيز از شرم خداوند
    به خاموشي زفان آورد در بند
  • از آن دردش جگر مي سوخت در بر
    ولي افکنده بود از شرم حق سر
  • فراهم کرده مشتي استخوان را
    کشيده پوستي در گرد آن را
  • به خون دل زر از بيرون در آرد
    اجل خود زرستاند خون برآرد
  • اگر خاري شود در پاي او را
    بدارد مبتلا بر جاي او را
  • نه صبرش باشد اندر هيچ کاري
    نه طاقت آورد در انتظاري
  • چو موري سست و زهر انداز چون مار
    چو کاهي در سرش کوهي ز پندار
  • چه واديست اين که ما در وي فتاديم
    ز دست خويش از سر پي فتاديم
  • چو در مانيم برداريم فرياد
    بلا چون رفت بگذاريمش از ياد
  • همه در جنب قدرت هم چنانيم
    اگر خنديم و گر اشگي فشانيم
  • نگردد ز اشگ تو حکم خدايي
    چه گويي با که اي و در کجايي
  • تو اي عطار ره در کوي جان گير
    جهان کم گير گو دشمن جهان گير
  • زخود بگذر قدم در راه دين زن
    بت است اين نفس کافر بر زمين زن
  • شنودم از يکي صاحب کرامات
    که شد روزي جهودي در خرابات