167906 مورد در 0.06 ثانیه یافت شد.

اسرار نامه عطار

  • ترا چون چنبر گردون فرو بست
    چرا در گردنش چنبر کني دست
  • سپهر چنبري چنبر بسي زد
    چو حلقه بر در حق سر بسي زد
  • جهانا طبع مردم خوار داري
    که چندين خلق در پروار داري
  • تو تا بنشسته در دار فاني
    نشسته رفته و مي نداني
  • چو نتواند که از خود باز دارد
    ترا چون در ميان ناز دارد
  • مشو چون سايه در دنبال اين کار
    که نايد شمع را سايه پديدار
  • خوشش آمد که مطرب چنگ بنواخت
    کشيد اولالکا در مطرب انداخت
  • چو در معني نه اهل راز باشي
    به تاريکي چو مشت انداز باشي
  • چو هفت اندام تو افتاد در دام
    چه گويي فارغم از هفت اندام
  • تو خود در چه حسابي و زکجايي
    که تو چون شيشه زير آسيايي
  • نمي داني که در بازار فطرت
    به جز حق نيست بازرگان قدرت
  • به جز خود را نبيند در ميانه
    به مويي شاد گردد از زمانه
  • نمايد در دل خفاش دستان
    گريزان شير مي ريزد ز پستان
  • بدان کاغاز و انجام تو در کار
    کفي خاکست اگر هستي خبردار
  • برو از سر بنه کبر و برانديش
    که تا تو کيستي و چيست در پيش
  • چه گر، دريا همي بيني تو خاموش
    ولي مي ترس کايد زود در جوش
  • ز هر چيزي که داري کام و ناکام
    جدا مي بايدت شد در سرانجام
  • نه خورشيد و گر هست اين کمالت
    چو در گردي پديد آيد زوالت
  • چو خفتي در کفن گشتي لگد کوب
    تو خفته به خوري اما بسي چوب
  • در اول چون شما بوديم ماهم
    چو ما گرديد درآخر شما هم
  • به مجنون گفت با اين کاسه دربر
    چه سودا مي پزي در کاسه سر
  • همه ارنفکني از کردنت کل
    همه فردا شود در گردنت غل
  • فکندي همچو سقا آب در پوست
    نه آبست اين که فردا آتشت اوست
  • بسا جانا که همچو نيل در تن
    همي جوشد درين نيلي نهنبن
  • چه سازم من که در دنياي ناساز
    ندارد گربه شرم و ديگ سرباز